رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است . رجوع به منتهی الارب در معنی «نام جانور...» همین کلمه شود.
رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعه ٔ اُحُدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوه ٔ یمامه کشته شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم 1).
رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم 1).
رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به اندلس . (آنندراج ) (از متن اللغة). قلعه ای است به اندلس و از آن قلعه است محمدبن سعد لغوی و قاسم بن شارب فقیه و محمدبن یحیی نحوی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). نام شهری واقع در اندلس از اعمال طلیطلة. (از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاع
رباح بن ربیعلغتنامه دهخدارباح بن ربیع. [ رَ ح ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) یا رباح بن الربیع الاسیدی . صحابی است ، یا ریاح است . (منتهی الارب ). برادر کاتب حنظلةبن الربیع. از صحابه است که بعدها در بصره سکونت گزیده و برخی احادیث نقل کرده است . (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1</
رباعیلغتنامه دهخدارباعی . [ رَ عی ی ] (ع اِ) ج ِ رَبْعیّة، بمعنی جنگی که در بهار درگیرد. (از اقرب الموارد).
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان ، حیانی نیز گفته شده است . (از معجم البلدان ).
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان ، حیانی نیز گفته شده است . (از معجم البلدان ).
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) کافوری که بشهر رباح منسوب است . (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام محلی یا پادشاهی است بگمان من بی اصل است ، تنها جایی که بنام رباح هست قلعه ای است به اندلس از اعمال طلیطله و آنجا مشهو
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به قلعه ٔ رباح که در بلاد اندلس واقع شده . (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (معجم البلدان ) (انساب سمعانی ). شاید نام بنیانگذار آن رباح باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ](اِخ ) محمدبن ابوسهلویه . فقیه و محدث بود. (از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی رباح . رجوع به ابن ابی رباح ... و رجوع به عطأبن ابی رباح ... شود.
ربابیحلغتنامه دهخداربابیح . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رُبّاح . (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به رباح شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عطأبن ابی رباح . رجوع به ابن ابی رباح ... و رجوع به عطاء... شود.
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان ، حیانی نیز گفته شده است . (از معجم البلدان ).
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) کافوری که بشهر رباح منسوب است . (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام محلی یا پادشاهی است بگمان من بی اصل است ، تنها جایی که بنام رباح هست قلعه ای است به اندلس از اعمال طلیطله و آنجا مشهو
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به قلعه ٔ رباح که در بلاد اندلس واقع شده . (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (معجم البلدان ) (انساب سمعانی ). شاید نام بنیانگذار آن رباح باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ](اِخ ) محمدبن ابوسهلویه . فقیه و محدث بود. (از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.
زب رباحلغتنامه دهخدازب رباح . [ زُب ْ ب ِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام گیاهی است . نامهای دیگر آن طراثیت ، زب الارض ، ذکرالارض و رِب ﱡ اَلاْرض و زب الریاح است . (از دزی ج 1 ص 579).
ابورباحلغتنامه دهخداابورباح . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن ابی الحکم بن حبیب الثقفی . عمربن ذر از وی روایت کند.
ابورباحلغتنامه دهخداابورباح . [ اَ رَ ] (اِخ ) اسلم ، والد عطأبن ابی رباح . محدث است . و عطاء سیاه و معلم کُتّاب بود.
قلعه رباحلغتنامه دهخداقلعه رباح . [ ق َ ع َ رَ ] (اِخ ) از شهرهای بزرگ اقلیم ولجه اندلس است و دارای بارویی است از سنگ وبازارها و حمامها و تجارتخانه ها دارد. (معجم البلدان ). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 77 و نخبةالدهر دمشقی ص <s