ربانیلغتنامه دهخداربانی . [ رَب ْ با ] (اِخ ) محمدبن علاء. شیخی بود مر صوفیه را در بعلبک . (منتهی الارب ).
ربانیلغتنامه دهخداربانی . [ رَب ْ با ] (از ع ، ص نسبی ) مخفف رَبّانی ّ منسوب به رب . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). خدایی . یزدانی . ایزدی : ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی . خاقانی .اما بی
ربانیلغتنامه دهخداربانی . [ رُب ْ با نی ی ] (ع اِ) رُبّان . مهتر کشتیبانان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از بلوغ الارب ج 3 ص 366). ربان . رئیس ملاحان در دریاها. (از متن اللغة).
پربانگلغتنامه دهخداپربانگ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرآواز. پرغوغا. پرولوله . پرغلغله : قلب با امیر از جای برفت و جهان پربانگ و آواز شد. (تاریخ بیهقی ).
گریبانیلغتنامه دهخداگریبانی . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) پیراهن و کرته که به عربی سربال خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). لباس مخصوص اهل ولایت که دامن و آستین ندارد و بر روی قبا و چیکن پوشند برای زیب . (آنندراج ) : وز دست چو سنگ تو نمی یابدمؤذن بمثل یکی گریبانی . <p clas
الهام ربانیلغتنامه دهخداالهام ربانی . [ اِ م ِ رَب ْ با ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به الهام الهی و الهام شود.
ربانیدنلغتنامه دهخداربانیدن . [ رُ دَ ] (مص ) ربودن کنانیدن . غارت و تاراج کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ربودن شود.
ربانیونلغتنامه دهخداربانیون . [ رَب ْ با نی یو ] (ع ص نسبی ، اِ) ج ِ ربانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). عبرانیه ٔ معرب است زیرا عرب آن را نمیشناسد. (از حاشیه ٔ تاج العروس ، ذیل رهبان ). و رجوع به ربانی و رب شود.
ربانیةلغتنامه دهخداربانیة. [ رَب ْ با نی ی َ ] (اِخ ) آبیست به یمامه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
ربانیةلغتنامه دهخداربانیة. [ رُب ْ با نی ی َ ] (اِخ ) آبی است ازآن ِ بنی کلب . (از متن اللغة) (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
ربانیدنلغتنامه دهخداربانیدن . [ رُ دَ ] (مص ) ربودن کنانیدن . غارت و تاراج کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ربودن شود.
ربانیونلغتنامه دهخداربانیون . [ رَب ْ با نی یو ] (ع ص نسبی ، اِ) ج ِ ربانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). عبرانیه ٔ معرب است زیرا عرب آن را نمیشناسد. (از حاشیه ٔ تاج العروس ، ذیل رهبان ). و رجوع به ربانی و رب شود.
ربانیةلغتنامه دهخداربانیة. [ رَب ْ با نی ی َ ] (اِخ ) آبیست به یمامه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
ربانیةلغتنامه دهخداربانیة. [ رُب ْ با نی ی َ ] (اِخ ) آبی است ازآن ِ بنی کلب . (از متن اللغة) (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
دربانیلغتنامه دهخدادربانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) شغل و منصب نگهبانی در و قاپوچی گری . (ناظم الاطباء).دربان بودن . بِوابَت . حِجابَت . حِجبَة : وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش . منوچهری .یهودآسا
خربانیلغتنامه دهخداخربانی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خربان که نام جد ابوعبیداﷲ احمدبن اسحاق است . (از انساب سمعانی ).
خربانیلغتنامه دهخداخربانی . [ خ َ نی ی ] (اِخ ) احمدبن اسحاق بن خربان بصری خربانی ، مکنی به ابوعبداﷲ. اصل او از نهاوند بود. او فقیهی مبرز و فاضل و در زمره ٔ بصریان بود.از محمدبن احمدبن عمرو ربیعی و دیگران حدیث شنید و از او ابوبکر برقانی و چند نفر دیگر حدیث کردند. او درس فقه شافعی بر قاضی ابوحام
خربانیلغتنامه دهخداخربانی . [ خ َ نی ی ] (اِخ ) سری بن سهل بن خربان جندیشابوری . خربانی از روایان بود. از عبداﷲبن رشید و دیگران روایت حدیث دارد و از او جماعتی چون عبدالصمدبن علی حدیث می کنند. (از انساب سمعانی ).