ربنلغتنامه دهخداربن . [ رَ ب َ ] (اِخ ) یا ربن طبری ، سهل . ذبیح اﷲ صفا گوید: قفطی او را از یهودیان طبرستان دانسته و گفته است که ربن و ربین و راب از نامهای مقدمان شریعت یهودی است ، لیکن می دانیم که ربن کلمه ٔ سریانی و بمعنی استاد، استاد ما، و استاد بزرگ بوده و معمولاً برای نامیدن فضلای بزرگ
ربنلغتنامه دهخداربن . [ رَ ب َ ](اِخ ) یا ربن طبری ، علی بن ربن طبری . مؤلف کتاب امثال و جز آن است . (منتهی الارب ). صفا در ضمن بحث از پدر وی گوید: بهرحال در تاریخ طبری هنگامی که ذکر پسر این دانشمند یعنی علی رفته از او به صفت نصرانی یاد شده و علی بن زید بیهقی گفته است که او از کتّاب شهر مرو
ربنلغتنامه دهخداربن . [ رَب ْ ب َ ] (ع اِ) لقب علمای یهودی است . ج ، رَبابِنة. ربن ها طرفدار تلمود بوده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هو [ جبرئیل بن بختیشوع ] یخاطبه بالتجبیل [ یخاطب حنین ] و یقول له یا ربن حنینی ، و تفسیر ربن المعلم . (عیون الانباء ج <span class="hl
چربینلغتنامه دهخداچربین . [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طارم پائین بخش سیروان شهرستان زنجان که در 27هزارگزی جنوب خاور سیروان واقع شده و 48 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ربیینلغتنامه دهخداربیین . [ رِب ْ بی یی ] (ع اِ) ج ِ رِبّی (در حالت نصب و جر). (از اقرب الموارد). رجوع به رِبّی و ربیون شود.
ربینواژهنامه آزاداین کلمه از دو قسمت ر + بین تشکل شده است و می توان آن را به صورت ره + بین نیز گفن ره به معنای راه و ربین به معنای کسی که راه را می داند
ابن ربنلغتنامه دهخداابن ربن . [ اِ ن ُ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن سهل ربن طبری . طبیب یهودی . ربن که بدو منسوب است لقب سهل است که از احبار یهود بود و ابن ربن علی به طبرستان در خدمت ولاة آنجا از قبیل مازیاربن قارن و دیگران بسر میبرد و علم حکمت و طبیعیات آموخته بود و بواسطه ٔ فتنه ای که در
ربنجانلغتنامه دهخداربنجان . [ رَ ب َ ] (اِخ ) ربنجن . نام شهری بوده است در سمرقند. رجوع به ربنجن درهمین لغت نامه و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 141 شود.
ربنجنلغتنامه دهخداربنجن . [ رَ ب َ ج َ ] (اِخ ) مؤلف حدود العالم گوید: شهرکی است از ماوراءالنهر به سغد بر راه سمرقند آبادان و با نعمت و آبهای روان و درختان . (حدود العالم ) : ابوالاشعث از سمرقند بازگشت و به ربنجن آمد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 99
ربنجنیلغتنامه دهخداربنجنی . [ رَ ب َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب است به ربنجن که از بلاد سغد سمرقند است . (از انساب سمعانی ).
ربنجنیلغتنامه دهخداربنجنی . [ رَ ب َ ج َ] (اِخ ) ابوالعباس فضل بن عباس . از مردم ربنجن بوده است یکی از شهرهای سمرقند، و این کلمه را یاقوت در معجم البلدان به خطا ربیخن و مؤلف مجمعالفصحا نسبت بدان را به خطا زنجی ضبط کرده است . ترجمه ٔ حال کاملی ازاین ابوالعباس بدست نیست . همین قدر معلومست که وی
علیلغتنامه دهخداعلی . [ع َ ] (اِخ ) ابن ربن ، علی بن سهل طبری ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به ابن ربن و علی بن سهل بن ربن طبری شود.
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن سهل ربن طبری . رجوع به ابن ربن ابوالحسن علی بن سهل ... شود.
علی طبریلغتنامه دهخداعلی طبری . [ع َ ی ِ طَ ب َ ] (اِخ ) ابن سهل بن ربن طبری . مکنی به ابوالحسن . رجوع به ابن ربن و علی (ابن سهل ...) شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن زین نصرانی . او راست : کتاب الاَّداب و الامثال علی مذاهب الفرس و الروم و العرب . (از الفهرست ابن الندیم ). اما احتمال دارد که این مرد همان علی بن ربن الطبری باشد. رجوع به ابن ربن شود.
ربنجانلغتنامه دهخداربنجان . [ رَ ب َ ] (اِخ ) ربنجن . نام شهری بوده است در سمرقند. رجوع به ربنجن درهمین لغت نامه و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 141 شود.
ربنجنلغتنامه دهخداربنجن . [ رَ ب َ ج َ ] (اِخ ) مؤلف حدود العالم گوید: شهرکی است از ماوراءالنهر به سغد بر راه سمرقند آبادان و با نعمت و آبهای روان و درختان . (حدود العالم ) : ابوالاشعث از سمرقند بازگشت و به ربنجن آمد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 99
ربنجنیلغتنامه دهخداربنجنی . [ رَ ب َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب است به ربنجن که از بلاد سغد سمرقند است . (از انساب سمعانی ).
ربنجنیلغتنامه دهخداربنجنی . [ رَ ب َ ج َ] (اِخ ) ابوالعباس فضل بن عباس . از مردم ربنجن بوده است یکی از شهرهای سمرقند، و این کلمه را یاقوت در معجم البلدان به خطا ربیخن و مؤلف مجمعالفصحا نسبت بدان را به خطا زنجی ضبط کرده است . ترجمه ٔ حال کاملی ازاین ابوالعباس بدست نیست . همین قدر معلومست که وی
دربنلغتنامه دهخدادربن . [ دِ ب ِ ] (اِخ ) بندر و شهری است از اتحادیه ٔ افریقای جنوبی ، دارای 430900 تن سکنه . مرکز معادن زغال سنگ و استخراج آن و فلزکاری است . نام قدیم آن پرت ناتال بوده است .
پیله داربنلغتنامه دهخداپیله داربن . [ ل َ / ل ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 6 هزارگزی شمال رشت .جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 318 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ صیقلان . محصول
چناربنلغتنامه دهخداچناربن . [چ ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری که در 21 هزارگزی باختر بهشهر واقع است . هوایش معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔنکا. محصولش برنج ، غلات ، پنبه ، صیفی و مرک
چناربنلغتنامه دهخداچناربن . [ چ ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرخواست بخش مرکزی شهرستان ساری که در 9 هزارگزی شمال ساری ودو هزارگزی باختر راه شوسه ٔ فرح آباد واقع است . دشت و هوایش معتدل و مرطوب است و 10 تن سکنه دارد. آبش از چشم
چناربنلغتنامه دهخداچناربن . [ چ ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان میباشد که در10 هزارگزی جنوب رودسر و 3 هزارگزی شمال رحیم آباد واقع است . جلگه و هوایش مرطوب است و 230</