رتللغتنامه دهخدارتل . [ رَ ت َ ] (ع مص ) مرتب و منظم کردن چیزی . || شیوا و رسا گفتن سخن را. (از اقرب الموارد).
رتللغتنامه دهخدارتل . [ رَ ت َ ] (ع اِمص ) خوبی و آراستگی و نیکویی هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حسن تناسق چیز. (از اقرب الموارد). || سپیدی دندان و بسیاری آب آنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ، اِ) رسته ٔ دندان هموار. || سخن نیکو و
رطیللغتنامه دهخدارطیل . [ رُ طَ ] (ع اِ) رتیل . رتیلا. رطیلا. دلمک . دلمه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
پرتللغتنامه دهخداپرتل . [ رُ ت ِ ] (اِ) نوعی از پستانداران گوشتخوار افریقائی ، از دسته ٔپرتلینه . مشابه کفتار.
رطللغتنامه دهخدارطل . [ رَ ] (ع مص ) بشتافتن . دویدن : رَطَل َ رطلاً و رطولاً. (منتهی الارب ). دویدن . (از اقرب الموارد). || آزمودن تا بشناسد وزن آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رطللغتنامه دهخدارطل . [ رِ ] (ع ص ) یا رَطل ؛ اسب سبکرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَطل شود. || (اِ) رَطل . نیم من و آن 12 اوقیه و اوقیه چهل درهم است . (منتهی الارب ) (از رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ).
ریتَلگویش بختیاری1. دارنده سر بىمو؛ 2. مرغى که پرهاىسر و پشتش ریخته باشد؛ 3. چمنزارى کهبخشى از گیاهانش نروییده باشد.
ژونی ویللغتنامه دهخداژونی ویل . (اِخ ) نام مرکز بخش در ایالت آردن از ولایت رِتِل ، دارای 780 تن سکنه .
شارل مارتللغتنامه دهخداشارل مارتل . [ ت ِ ] (اِخ ) عرب وی را قارلة مینامید. (الحلل السندسیه ج 2 ص 205). پسر پین دریستال و جد شارلمانی امپراتور نامی فرانسه است . وی در حدود سال 688م . تولد و بسال <s
سرتللغتنامه دهخداسرتل . [ س َ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اربعه بالا (علیا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 399 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ فیروزآباد. محصول آن غلات ،برنج و انار است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
مرتللغتنامه دهخدامرتل . [ م ُ رَت ْ ت َ ] (ع ص ) ضد مُعجّل . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترتیل شود.
مرتللغتنامه دهخدامرتل . [ م ُ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) هموار و آرمیده و پیدا خواننده . (آنندراج ). کسی که هموار و آرمیده وهویدا می خواند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترتیل به معنی تأنی در تلاوت و شمرده خواندن . رجوع به ترتیل شود. || آواز خوشنوا. (ناظم الاطباء).
مترتللغتنامه دهخدامترتل . [ م ُ ت َ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) آهسته خواننده کلام را. (آنندراج ). آن که آهسته می خواند و آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء). || کسی که می سراید و آواز می خواندبا صدای خوش . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتل شود.