رتملغتنامه دهخدارتم . [ رَ ] (ع مص ) شکستن و ریزه و باریک گردانیدن چیزی را، یا خاص است به شکستن بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکستن . (دهار) (از تاج المصادربیهقی ). شکستن یا خرد کردن . (از اقرب الموارد). || پرورش یافتن در قومی . || بیهوش گردیدن از خوردن رتم . || چریدن نبات
رتملغتنامه دهخدارتم . [ رَ ] (ع اِ) گرهی باشد که در جاهلیت مسافر وقت سفر دو شاخ درخت را بهم می بست وهرگاه از سفر بازمی آمد اگر آن هر دو شاخ به حال می یافت می گفت که از اهل او خیانت واقع نشده و اگر بحال نیافت می گفت به تحقیق که از اهل او خیانت واقع شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الا
رتملغتنامه دهخدارتم . [ رَ ت َ ] (ع اِ) گیاهی باریک و ثمر آن مانند لوبیا و دانه اش مانند عدس است .(ناظم الاطباء). نوعی درخت است ، شکوفه ٔ آن چون خیری و دانه اش همچون عدس . (از اقرب الموارد). گیاهی است کأنه من رقته شبیه بالرتیم ، شکوفه ٔ آن مانند خیری است و ثمر آن مانند عدس ، دو درم از ثمر آ
ریتمrhythm 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از عناصر اصلی موسیقی مربوط به نحوۀ سازماندهی اصوات در زمان براساس اختلاف امتدادهای زمانی آنها
ریتم متقاطعcross rhythmواژههای مصوب فرهنگستانریتمی که با استفادۀ همزمان از دو یا چند ریتم متفاوت، که حداقل یکی از آنها دارای تقسیمات عاریتی است، به وجود میآید
رطملغتنامه دهخدارطم . [ رَ ] (ع مص ) در گل افکندن کسی را. (دهار). در کاری انداختن کسی را که نتوان از آن بیرون شد و در گل افکندن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). در کاری گرفتار و غوطه ور کردن کسی را که نتواند از آن بیرون رود. (از اقرب الموارد). || ریخ زدن ؛ رطم بسلحه . (منتهی الارب ) (آنندراج
ریتملغتنامه دهخداریتم . (فرانسوی ، اِ) توالی ضربات آهنگ که برای موزون کردن نوای موسیقی به کار می رود. ضرب . (فرهنگ فارسی معین ).
رتماءلغتنامه دهخدارتماء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که رتیم خورد و بدان الفت دارد و شیفته ٔ آن باشد.(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ناقه ای که توشه دان پر از بار برد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رتمهلغتنامه دهخدارتمه . [ ] (اِخ ) یکی از منازل بنی اسرائیل است . بعضی بر آنند که رتمه همان قارش است . (قاموس کتاب مقدس ).
رتمةلغتنامه دهخدارتمة. [ رَ ت َ م َ] (ع اِ) یکی رَتَم . (منتهی الارب ). واحد رَتَم ، یعنی یک گیاه رتم . (ناظم الاطباء). رجوع به رَتَم شود.
رتمةلغتنامه دهخدارتمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) رشته ای که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. ج ، رُتَم ، و قد نهی عنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، رَتْم ، رَتائم ، رِتام . (از اقرب الموارد). || ترنجبین . جرداب . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به رَتْ
مرتوملغتنامه دهخدامرتوم . [ م َ ] (ع ص ) شکسته و کوفته . رتیم . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از رَتم . رجوع به رتم شود. || شکسته بینی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). رجوع به معنی قبلی شود.
رتامیلغتنامه دهخدارتامی . [ رُ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ رتیم . قومی که از خوردن رتم بیهوشی آنها را عارض باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ترنجبیللغتنامه دهخداترنجبیل . [ ] (ع اِ) گل طاوسی . رتم . رتمه . لزان . وزال . دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: گل طاوس اسپانی با گل های زرد و معطر. (دزی ج 1 ص 146).
رتیملغتنامه دهخدارتیم . [ رَ ] (ع ص ، اِ) سیر نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفتار و سیر بطی ٔ. (ازناظم الاطباء). گردش ِ کُنْد. (از اقرب الموارد). || مرد شکسته بینی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || شکسته . || آنکه از خوردن رتم بیهوش شده باشد. ج ، رُتامی ̍. (از اقرب الموارد).
رتماءلغتنامه دهخدارتماء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که رتیم خورد و بدان الفت دارد و شیفته ٔ آن باشد.(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ناقه ای که توشه دان پر از بار برد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رتمهلغتنامه دهخدارتمه . [ ] (اِخ ) یکی از منازل بنی اسرائیل است . بعضی بر آنند که رتمه همان قارش است . (قاموس کتاب مقدس ).
رتمةلغتنامه دهخدارتمة. [ رَ ت َ م َ] (ع اِ) یکی رَتَم . (منتهی الارب ). واحد رَتَم ، یعنی یک گیاه رتم . (ناظم الاطباء). رجوع به رَتَم شود.
رتمةلغتنامه دهخدارتمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) رشته ای که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. ج ، رُتَم ، و قد نهی عنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، رَتْم ، رَتائم ، رِتام . (از اقرب الموارد). || ترنجبین . جرداب . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به رَتْ
ساکارتملغتنامه دهخداساکارتم . (اِ) نام روز هشتم از نصف اسود ماه پوش در روزشماری قدیم هندوان است . رجوع به ماللهند ص 290 شود.
مترتملغتنامه دهخدامترتم . [م ُ ت َ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) آن که رتمه بندد و رتمه رشته ای که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج ). کسی که بر انگشت خود جهت یادداشت رشته ای بسته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتم شود.
کرتملغتنامه دهخداکرتم . [ ک ِ ت ِ ] (ع اِ) تبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .تبر که بدان درخت افکنند. (مهذب الاسماء). کِرتیم .
ارتملغتنامه دهخداارتم . [ اَ ت َ ] (ع ص ) آنکه بیان سخن نتواند برای آهنی [ ظ: آفتی ] که در زبان یا دندان دارد. (منتهی الارب ). و مؤلف تاج العروس گوید: الارتم الذی لایفصح الکلام و لایفهمه کأنه کسر أنفه ، قد جاء ذکره فی الحدیث و یروی بالمثلثة ایضاً.