رتوشدیکشنری عربی به فارسیچين , حاشيه چين دار , زوايد , تزءينات , پيرايه , چيز بيخود يا غير ضروري , افراط , لذت , تجمل , لرزيدن (از سرما) , حاشيه دوختن بر , ريشه دار کردن
رتوشلغتنامه دهخدارتوش . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) اصلاح . دستکاری . در اصطلاح عکاسی ، دستکاری عکس روی فیلم یا شیشه پس از ظهور آن بوسیله رنگ و مداد مخصوص ، جهت زیبا کردن حالت و قیافه ٔ تصویر. (از فرهنگ فارسی معین ).- رتوش کردن ؛ دستکاری کردن از عکس .
رتوشترلغتنامه دهخدارتوشتر. [ رَ ش َ ] (اِخ ) نام برادر زرتشت پیغمبر نامی ایران . رجوع به جدول دوم شجره ٔ نسب خاندان پدری زرتشت مقابل ص 71 مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی شود.
رتوشترلغتنامه دهخدارتوشتر. [ رَ ش َ ] (اِخ ) نام برادر زرتشت پیغمبر نامی ایران . رجوع به جدول دوم شجره ٔ نسب خاندان پدری زرتشت مقابل ص 71 مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی شود.
کارتوشلغتنامه دهخداکارتوش . (اِخ ) لوئی دومینیک . مشهور به بورگینیون رئیس معروف دسته ای از دزدان متولد در پاریس . وی در میدان «گرو» بسیاست اعدام رسید. جسارت و لیاقت او بصورت افسانه ای مانده است (1693 - 1721).
بیمارتوشلغتنامه دهخدابیمارتوش . (ص مرکب ) ناتوان . ضعیف : به ذل غریبان بیمارتوش به اشک یتیمان پیچیده گوش . نظامی .و رجوع به توش شود.