رتیلفرهنگ فارسی عمیدجانوری شبیه عنکبوت و از خانوادۀ بندپایان، با شکم بزرگ و پاهای کوتاه که بعضی از انواع آن زهری کشنده دارد؛ دلمک؛ دیلمک.
رتیللغتنامه دهخدارتیل . [ رُ ت َ / ت ِ ] (اِ) عنکبوت درشت و کوتاه پای که گویند قسمتی از آنها گزنده است و سمی مهلک دارد. رتیلاء. رتیلا. دیلمک . گال . غنده . خایه گیر. خایه گیرک . باژ. آغنده . انگورک . دلمه . دلمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). مأخوذ از رتیلای تازی
رتیلفرهنگ فارسی معین(رُ تِ یْ) [ ع . رتیلاء ] (اِ.) جانوری است از شاخة بندپایان شبیه به عنکبوت با شکمی بزرگ و پاهایی کوتاه که سم کشنده ای دارد.
رطیللغتنامه دهخدارطیل . [ رُ طَ ] (ع اِ) رتیل . رتیلا. رطیلا. دلمک . دلمه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
پرتللغتنامه دهخداپرتل . [ رُ ت ِ ] (اِ) نوعی از پستانداران گوشتخوار افریقائی ، از دسته ٔپرتلینه . مشابه کفتار.
رطللغتنامه دهخدارطل . [ رَ ] (ع مص ) بشتافتن . دویدن : رَطَل َ رطلاً و رطولاً. (منتهی الارب ). دویدن . (از اقرب الموارد). || آزمودن تا بشناسد وزن آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رطللغتنامه دهخدارطل . [ رِ ] (ع ص ) یا رَطل ؛ اسب سبکرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَطل شود. || (اِ) رَطل . نیم من و آن 12 اوقیه و اوقیه چهل درهم است . (منتهی الارب ) (از رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ).
رتیلالغتنامه دهخدارتیلا. [ رُ ت َ / ت ِ ] (از ع ، اِ) رتیل . رتیلاء. لغتی است در رتیلاء. (منتهی الارب ). جانورکی زهردار که بفارسی دلمه گویند. (از ناظم الاطباء). حیوانیست مانندعنکبوت اما شکم وی بزرگ بود و رنگ او زرد بود و در نواحی یزد بسیار بود، و او را خایه گی
رتیلاءلغتنامه دهخدارتیلاء. [ رُ ت َ ] (ع اِ) رتیلا. از حشرات است و معروف ترین اقسام آن شبیه مگس است که در اطراف چراغ پرواز میکند وهمه ٔ انواع آن از رسته ٔ عنکبوت است . (از اقرب الموارد). و رجوع به رتیلا شود. رتیلا. جانورکی زهردار که بفارسی دلمه گویند. (ناظم الاطباء). جانورکیست زهردار بفارسی آنر
رتیلاواتلغتنامه دهخدارتیلاوات . [ رُ ت َ ] (ع اِ) ج ِ رتیلاء.(ناظم الاطباء). رجوع به رتیل و رتیلا و رتیلاء شود.
رتیلالغتنامه دهخدارتیلا. [ رُ ت َ / ت ِ ] (از ع ، اِ) رتیل . رتیلاء. لغتی است در رتیلاء. (منتهی الارب ). جانورکی زهردار که بفارسی دلمه گویند. (از ناظم الاطباء). حیوانیست مانندعنکبوت اما شکم وی بزرگ بود و رنگ او زرد بود و در نواحی یزد بسیار بود، و او را خایه گی
رتیلاءلغتنامه دهخدارتیلاء. [ رُ ت َ ] (ع اِ) رتیلا. از حشرات است و معروف ترین اقسام آن شبیه مگس است که در اطراف چراغ پرواز میکند وهمه ٔ انواع آن از رسته ٔ عنکبوت است . (از اقرب الموارد). و رجوع به رتیلا شود. رتیلا. جانورکی زهردار که بفارسی دلمه گویند. (ناظم الاطباء). جانورکیست زهردار بفارسی آنر
رتیلاواتلغتنامه دهخدارتیلاوات . [ رُ ت َ ] (ع اِ) ج ِ رتیلاء.(ناظم الاطباء). رجوع به رتیل و رتیلا و رتیلاء شود.
داءالرتیللغتنامه دهخداداءالرتیل . [ ئُرْ رُ ت َ ] (ع اِ مرکب ) بیماریی که گمان برند از گزیدن رتیل (رتیلاء) حادث شود.
کارتیللغتنامه دهخداکارتیل . (اِخ ) شهری از گرجستان . و ولات گرجستانات متعلّقه به ایران ، گرجستان ، کارتیل و کاخت و تفلیس است . (تذکرة الملوک چ 2 ص 5) : ارکلی خان والی گرجستان ، کاخت و کارتیل مقدمش را گرا
ترتیللغتنامه دهخداترتیل . [ ت َ ] (ع مص ) هویدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). هویدا کردن سخن . (زوزنی ) (دهار). پیدا کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نیکو کردن تألیف کلام را و هویدا کردن آنرا بی تکلف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکوکردن تألیف کلام . (اقرب الموارد) (المنجد). ||
ترتیلفرهنگ فارسی عمید۱. قرآن را با قرائت درست و آهنگ خوش تلاوت کردن.۲. [قدیمی] سخن را آراسته و آشکار و بیتکلف کردن.۳. [قدیمی] هموار و پیدا خواندن.۴. [قدیمی] خوشآوازی و حسن کلام.
ترتیلفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - حُسن کلام . 2 - قرآن را با قرائت درست و آهنگ نیک تلاوت کردن .