رجز خواندنلغتنامه دهخدارجز خواندن . [ رَ ج َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) خواندن اشعار رجز. || مفاخرت کردن و بیان مردانگی و شرافت خود نمودن . (ناظم الاطباء).
ریزشلغتنامه دهخداریزش . [ زِ ] (اِمص ) ریختن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران . عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست . (یادداشت مؤلف ) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خون . سوزنی .ریزش ابر
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رَ ] (ع اِ) گیاهی که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رزیز رعد؛ صوت آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آواز تندر. (آنندراج ).
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رُ زَ ] (اِخ ) ابوالبرکات مسلم بن برکات بن رزیز. استاد دمیاطی است . (منتهی الارب ).
رجزفرهنگ فارسی عمید۱. در عروض، از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار مستفعلن حاصل میشود.۲. شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی میخوانند.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ ارجوزه
رجزفرهنگ فارسی عمید۱. در عروض، از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار مستفعلن حاصل میشود.۲. شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی میخوانند.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ ارجوزه
رجزلغتنامه دهخدارجز. [ رَ ] (ع اِمص ، اِ) رِجْز. (ناظم الاطباء). رجوع به رِجْز در همه ٔ معانی اسمی و حاصل مصدری شود.
رجزلغتنامه دهخدارجز. [ رَ ] (ع مص ) شعر رَجَز گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). شعر کوتاه گفتن . (مصادراللغة زوزنی ). ارتجاز. (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). انشاد ارجوزة. (از اقرب الموارد). || رجز بکسی ؛ ارجوزه گفتن برای وی . (ناظم الاطباء). ارجوزه خواندن برای وی . (منتهی الارب ). انشاد ارج
رجزلغتنامه دهخدارجز. [ رَ ج َ ] (ع اِ) (اصطلاح عروض ) بحری از نوزده بحر شعر که وزنش شش بار مستفعلن باشد. (ناظم الاطباء). نوعی از بحور شعر و وزن آن 6 بار مستفعلن است ، این بحر بسبب نزدیکی اجزاء و کسر حروف آن بدین نام نامیده شده است . و خلیل گمان کرده که آن شع
درجزلغتنامه دهخدادرجز. [ دَ ج َ ] (اِخ ) دره جز. دره گز. شهرستانی است در خراسان . رجوع به دره جز و نیز به دره گز شود.
مرجزلغتنامه دهخدامرجز. [ م ُ رَج ْ ج َ ] (ع ص ) کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده . (فرهنگ فارسی معین ). رَجَّزَه ُ؛ انشده ارجوزة. (متن اللغة). نعت مفعولی است از ترجیز. رجوع به ترجیز شود. || قسمی از سه گونه نثر است که عبارتند از مرجز و مسجع و عاری یا مرسل . نثر مرجز آن است که کلمات دو ج
مرجزلغتنامه دهخدامرجز. [ م ُ رَج ْ ج ِ ] (ع ص ) ارجوزه خواننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترجیز. رجوع به ترجیز شود.
مترجزلغتنامه دهخدامترجز. [ م ُ ت َ رَج ْ ج ِ ] (ع ص ) تندر آواز کننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برجنبنده ٔ به آهستگی از بسیاری آب . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || رجز خواننده . (ناظم الاطباء). حُدی کننده به رجز. (از منتهی الارب ). و رجوع به ترجز شود.
ارجزلغتنامه دهخداارجز. [ اَ ج َ ] (ع ص ) شتر که بیماری رَجز دارد. مبتلا به بیماری سرین (شتر). اشتری که در برخاستن رانهاش بلرزد. (مهذب الاسماء). آن اشتر که پایش می لرزد در وقت برخاستن . (تاج المصادر بیهقی ).آن شتری که پایش میلرزد در وقت برخاستن . (زوزنی ).