رجفلغتنامه دهخدارجف . [رَ ] (ع مص ) جنبانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنباندن چیزی را پس متحرک شدن و مضطرب گشتن آن بشدت ، گویند: جأنا شیخ ترجف عظامه . (از اقرب الموارد). || لرزانیدن ِ تب ْ کسی را. (از ناظم الاطباء). || لرزیدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادرالل
رزفلغتنامه دهخدارزف . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَزیف . (ناظم الاطباء). بانگ کردن . (آنندراج ). بانگ کردن شتر. (منتهی الارب ). رجوع به رزیف شود.
رزیفلغتنامه دهخدارزیف . [ رَ ] (ع مص )بانگ کردن شتر. || شتاب کردن از بیم . || شتاب و پویه دویدن ماده شتر: رزفت الناقة.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). بشتاب دویدن و گویند: اسرع من فزع . (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن کار: رزف الامر. || پیش درآمدن کسی را: رزف الی
رجولغتنامه دهخدارجو. [ رُ ج ُوو ] (ع مص ) رَجْو. امید داشتن و مأیوس نگشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به رَجْو و رَجا و رَجاء و رجاة و مرجاة شود. || ترسیدن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به رَجْو و رَجاء و رجاءة و رجاوة شود.
رجولغتنامه دهخدارجو. [ رَج ْوْ ] (ع مص ) رجاء. امید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). امید داشتن . مأیوس نگشتن . (ناظم الاطباء). امید داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رُجُوّ و رجاو رجاء و رجاوة و رجاة و مرجاة شود. || ترسیدن ، قوله تعالی <span cla
گرزولغتنامه دهخداگرزو. [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان السین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 5000گزی شمال باختر بندرعباس و 3000گزی شمال راه مالرو ضمیر به بندرعباس دارای 30 تن سکنه اس
رجفانلغتنامه دهخدارجفان . [ رَ ج َ ] (ع مص ) به معنی رَجْف در تمام معانی .(ناظم الاطباء). رجوع به رَجْف در همه ٔ معانی شود.
رجفةلغتنامه دهخدارجفة. [ رَ ج َ ف َ ] (ع اِ) لرزه و زلزله . (ناظم الاطباء). لرزه ٔ زمین و جز آن . (از غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). زلزله . (اقرب الموارد). زلزله ٔ زمین و جز آن . (آنندراج ). لرزه . (منتهی الارب ). لرز. لرزش . جنبش . زمین لرزه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
رجف کردنلغتنامه دهخدارجف کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . لرزیدن : رجف کردن زمین ؛ جنبیدن زمین . لرزیدن زمین . بلرزه درآمدن آن : رجف کرد اندر هلاک هر دعی فهم کرد از حق که یا ارضی ابلعی .مولوی .
رجوفلغتنامه دهخدارجوف . [ رُ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَجْف . (ناظم الاطباء). جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).سخت جنبیدن و حرکت کردن . || جنبیدن و لرزیدن زمین . (از اقرب الموارد). رجوع به رجف شود. || آماده شدن قوم جنگ را. (از اقرب الموارد). || پیچیدن صدای تندر در ابر. || آرام نگرفتن شخص به س
رجیفلغتنامه دهخدارجیف . [رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَجْف . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). لرزیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت جنبیدن . || جنبیدن و به لرزه درآمدن زمین . || به جنگ درپیوستن یا مستعد جنگ شدن قوم . || به غرش و بانگ درآمدن تندر و ابر. (آنندراج ). و رجوع به رجف و رجفان در همه ٔ مع
ارتجاجلغتنامه دهخداارتجاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرز. لرزه . لرزیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). زلزال . زلزله . رجف . رجفه . جنبیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). تزعزع . اضطراب . اهتزاز : گفت ای غر تو هنوزی در لجاج می نبینی این تغیر و ارتجاج .مولوی (داستان رنجور شد
ارتعاشلغتنامه دهخداارتعاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ارتعاد. لرز. لرزه . رَجف . رجفه . زلزال . رِعدَه . با خود لرزیدن . (مؤید الفضلاء). با خویش لرزیدن . (آنندراج ): ارتعاش انگشتان : چون بدرد شرم گویم راز فاش چند از این صبر
رجف کردنلغتنامه دهخدارجف کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . لرزیدن : رجف کردن زمین ؛ جنبیدن زمین . لرزیدن زمین . بلرزه درآمدن آن : رجف کرد اندر هلاک هر دعی فهم کرد از حق که یا ارضی ابلعی .مولوی .
رجفانلغتنامه دهخدارجفان . [ رَ ج َ ] (ع مص ) به معنی رَجْف در تمام معانی .(ناظم الاطباء). رجوع به رَجْف در همه ٔ معانی شود.
رجفةلغتنامه دهخدارجفة. [ رَ ج َ ف َ ] (ع اِ) لرزه و زلزله . (ناظم الاطباء). لرزه ٔ زمین و جز آن . (از غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). زلزله . (اقرب الموارد). زلزله ٔ زمین و جز آن . (آنندراج ). لرزه . (منتهی الارب ). لرز. لرزش . جنبش . زمین لرزه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
حرجفلغتنامه دهخداحرجف . [ ح َ ج َ ] (ع ص ، اِ) باد سردکه تند وزد. باد سرد. ج ، حَراجِف . (مهذب الاسماء).
مرجفلغتنامه دهخدامرجف . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خوض کننده در خبرهای فتنه و مانند آن . (آنندراج ). کسی که درآورد خبرهای فتنه انگیز و گفتارهای دروغ را و مردمان را مضطرب و پریشان کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوض کننده در اراجیف . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ارجاف . رجوع به ارجاف شود.<b
هرجفلغتنامه دهخداهرجف . [ هَِ ج َف ف ] (ع ص ) مرد سست نرم . (منتهی الارب ). الرجل الخوار. (اقرب الموارد).