رحیلغتنامه دهخدارحی . [ رَ حا ] (اِخ ) نام جایی است به سیستان و نسبت بدان رحایی باشد. (یادداشت مؤلف ). موضعی است به سجستان ، از آن موضع است محمدبن احمدبن ابراهیم رحوی . (آنندراج ).
رحیلغتنامه دهخدارحی . [ رَ حا] (ع اِ) سنگ آسیا. (دهار) (غیاث اللغات ) (صراح اللغة). سنگ آسیا. مؤنث است . ج ، اَرْحی (اَرْح )، اَرْحاء، اُرْحی ّ، رِحی ّ، رُحی ّ، اَرْحیة. || سینه . ج ، اَرْحاء. || پاره ٔ زمین گرد و بلند به مقدار یک میل مربع که آب بر آن نشیند. ج ، ارحاء. (ناظم الاطباء) (منتهی
رحیلغتنامه دهخدارحی . [ رَح ْی ْ ] (ع مص ) رَحْو. ساختن آسیا و یا گردانیدن آن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رحیت الرحا؛ به معنی رحوت الرحا است . (منتهی الارب ). به معنی رحا یرحو و آن نادر است . (از اقرب الموارد). رجوع به رحو شود. || گرد شدن مار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی رحا یرحو و آ
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
رهنگاشت 1road mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
رحيمدیکشنری عربی به فارسیترحم کردن , دلسوز , غم خوار , رحيم , شفيق , مهربان , بخشايشگر , کريم , رحمت اميز , بخشنده
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بم . سکنه ٔ آن 135 تن . راه آن فرعی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه سار. محصولات عمده برنج و غلات و توتون و سیگار. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس و شال می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش زرند شهرستان ساوه . سکنه ٔ آن 308 تن . آب آن از قنات لب شور. محصولات عمده ٔ آن غلات و پنبه و چغندر قند و بادام و اقسام میوه . صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 183 تن . آب آن از رودخانه و قنات . محصولات عمده ٔ آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . سکنه ٔ آن 310 تن . آب آن از قنات . محصولات عمده ٔ آن چغندر قند و صیفی و حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
حجرالرحیلغتنامه دهخداحجرالرحی . [ ح َ ج َ رُرْ رَ حا ] (ع اِ مرکب ) سنگ آسیا. آسیاسنگ . قوف . سنگی است سیاه و با سوراخها مانند اسفنج و با صلابت و از جبال طرف شرقی حلب خیزد و در آخر سیم گرم و خشک و محلل و حابس خون حیض و چون گرم کرده سرکه را بر او ریخته عضو را ببخار او نگهدارند باعث ازاله ٔ ورم و ن
حسن سرحیلغتنامه دهخداحسن سرحی .[ ح َ س َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد قرشی . خود و برادرش عبداﷲبن عبداﷲ منجم بوده و کتابی به نام بغیةالطالب در نجوم به ایشان منسوبست . (ذریعه ج 3 ص 134).
شرحیلغتنامه دهخداشرحی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب است به شرحه که بطنی است از بنی اسامة. (از انساب سمعانی ).
مرحیلغتنامه دهخدامرحی . [ م َ حا ] (ع اِ) میدان جنگ . (ناظم الاطباء). معظم الحرب . (اقرب الموارد). موضعی که در آن آسیاب جنگ به گردش درآید. (از متن اللغة). || (ص ) تیرانداز. مَرحیّا. (ناظم الاطباء). مرد تیرانداز. (منتهی الارب ). || (صوت ) کلمه ٔ ترحیب . (متن اللغة). کلمه ای است که وقت بر هدف ر