رحیبلغتنامه دهخدارحیب . [ رَ ] (ع ص ) فراخ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) : همتی عالی و نعمتی متوالی و کنفی رحیب و مرتعی خصیب . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 286). || فراخ سینه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
رحیبفرهنگ فارسی معین(رَ) [ ع . ] (ص .) فراخ ، گشاده . رحیق (رَ) [ ع . ] 1 - (ص .) خالص . 2 - (اِ.) شراب بی غش و ناب .
رعبلغتنامه دهخدارعب . [ رَ ] (ع اِ) افسون از سحر و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || وعده ٔ بد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). وعید. (اقرب الموارد). || عذاب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سخن عربی دارای سجع. (ناظم الاطباء) (منتهی
رعبلغتنامه دهخدارعب . [ رَ ع ِ ] (ع اِ) جایی که از آنجا کبوتران موسوم به راعبی را می آورند. (ناظم الاطباء).
رعبلغتنامه دهخدارعب . [ رُ ع ُ ] (ع اِ) یا رُعب . ترس و بیم . (ناظم الاطباء). ترس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رُعب . (اقرب الموارد). رجوع به رُعب در معنی اسمی شود. || رُعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ و رُعب شود.
رعبلغتنامه دهخدارعب . [ رُ ع ُ ] (ع مص ) ترسانیدن . گویند: رعبته ؛ ای فزعته و نگویند ارعبته . (منتهی الارب ). ترسانیدن . (آنندراج ). || ترسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رُعب و رَعب شود.
رعبلغتنامه دهخدارعب . [ رَ] (ع مص ) یا رُعب . ترسیدن و فزع کردن . (ناظم الاطباء). ترسیدن . (از اقرب الموارد). رُعب . (اقرب الموارد). رجوع به رُعب شود. || ترسانیدن کسی را، و آن کس را مرعوب و رعیب گویند. (از اقرب الموارد). || پرکردن حوض را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). پر کردن حوض
غرافلغتنامه دهخداغراف . [ غ َرْ را ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از غرف . (اقرب الموارد). رجوع به غرف شود. || اسب فراخ گام گشاده رو. (منتهی الارب ): فرس غراف ؛ یعنی اسبی که گشاده گام و قوائم وی گیرا باشد. رحیب الشحوة کثیرالاخذ بقوائمه . (اقرب الموارد). || نهر بسیارآب . (منتهی الارب ): نهر غراف ؛ کثی
خصیبلغتنامه دهخداخصیب . [ خ َ ] (ع ص ) فراخ سال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || بسیارغله . (از منتهی الارب ). پرحاصل و سرسبز. (یادداشت بخط مؤلف ) : همتی عالی و نعمتی متوالی و کنفی رحیب و مرتعی خصیب . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- <span class="hl"
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی الحرث . احمدبن محمد. از آل فریغون . داماد ناصرالدین سبکتکین . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (چ طهران ص 306) آمده است : و ابوالحرث احمدبن محمد غرّه ٔ دولت و انسان مقلت و جمال خلّت و طرازحلّت ایشان (آل فریغون ) بود با
اطفیرلغتنامه دهخدااطفیر. [ ] (اِخ ) شوهر زلیخا که وزیر یا عزیز «رییان » از عمالقه ٔ مصر بود. وی در میان مردم به لقب جبار شهرت داشت . او همان کسی است که حضرت یوسف را بسبب زیبایی خریداری کرد و بنده ٔ خود ساخت و همه کارهای خویش را به وی واگذاشت و آنگاه بدنبال افترای زلیخا او را زندانی کرد. وی را
ترحیبلغتنامه دهخداترحیب . [ ت َ ] (ع مص )مرحبا گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (آنندراج ).مرحبا گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : ... دید بنواخت و تقریب و ترحیب ارزانی داشت . (سندبادنامه ص 298)