ردعلغتنامه دهخداردع . [ رَ ] (ع اِ)گردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زعفران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زعفران و گویند لطخ آن است . (از اقرب الموارد). || اثری از رنگ و بوی زعفران و خون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خون و اث
ردعلغتنامه دهخداردع . [ رَ ] (ع اِمص ) آقای دکتر احمد عطایی در طریقه ٔ ردع گوید: کلمه ٔ روولسیون به معنی بیرون آوردن و یا کشیدن به خارج میباشد. انسان اولیه با گذاردن برخی گیاهها یا خمیرهای گرم در روی موضع معلول مشاهده کرده که درد تسکین می یابد، بنابراین میتوان قبول کرد که طریقه ٔ ردع را از د
ردعلغتنامه دهخداردع . [ رَ ] (ع مص )بازداشتن کسی را از چیزی و منع نمودن وی . (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را و رد کردن و بازایستانیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازداشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل چ دبیرسیاقی ص 2).باززدن از کار.
ردعلغتنامه دهخداردع . [ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَرْدَع . (منتهی الارب ). ج ِ رَدْعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به اردع و ردعاء شود.
رده ردهلغتنامه دهخدارده رده . [ رَ دَ / دِ رَ دَ / دِ] (ق مرکب ) صف صف . (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). رجارج . (یادداشت مؤلف ) : زیبا نهاده مجلس و خالی گزیده جای ساز وشراب پیش
پیردهلغتنامه دهخداپیرده . [ دِه ْ ] (اِخ ) سرده . موضعی به کلارستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 108 بخش انگلیسی ).
پیردهلغتنامه دهخداپیرده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 3 هزارگزی خاور فومن کنار راه فرعی فومن به شفت . جلگه ، معتدل ، مرطوب دارای 192 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ شاخ رز، محصول آنجا برنج ، توتون سیگا
پیردهلغتنامه دهخداپیرده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 9 هزارگزی شمال رشت و 2 هزارگزی شمال خاور پیربازار. جلگه ، معتدل ، مرطوب . دارای 243 تن سکنه . آب آن از
ردعاءلغتنامه دهخداردعاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْدَع . ماده میش سیاه سینه ٔ سپیدبدن . ج ، رُدْع . (ناظم الاطباء). و رجوع به اردع شود.
ردعللغتنامه دهخداردعل . [ رِ ع َ ] (ع اِ) بچگان خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حرف ردعلغتنامه دهخداحرف ردع . [ ح َ ف ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف زجر. حرف منع. در زبان عرب مانند کلا. رجوع به حرف (اصطلاح نحو) و به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
ردع کردنلغتنامه دهخداردع کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درمالیدن و آلوده ساختن . (یادداشت مؤلف ) : و روغن گل ردع کند و سرکه تحلیل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به ردع شود. || دور کردن و دفع کردن . (ناظم الاطباء).
حرف زجرلغتنامه دهخداحرف زجر. [ ح َ ف ِ زَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) حرف ردع . حرف منع. رجوع به حرف ردع شود.
کَلَّافرهنگ واژگان قرآنهرگز چنين نيست - حاشا (کلمه کلا به معناي ردع و زير بار نرفتن است و براي رد و انکار مطالب ما قبل خودش است )
مردوعلغتنامه دهخدامردوع . [ م َ ] (ع ص ) آن که بروی اثری از بوی خوش باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از ردع . رجوع به ردع شود. || ثوب مردوع ؛ جامه ٔ رنگ داده به زعفران . (منتهی الارب ). || بیمار بازگردان شده . (منتهی الارب ). آن بیمار که نکسی در مرضش پدید آمده باشد. (از متن اللغة)
revulsionدیکشنری انگلیسی به فارسیتنفر شدید، ردع، جابجا شدن درد، تغییر ناگهانی، انحراف درد، جابجا ساختن درد
اردعلغتنامه دهخدااردع . [ اَ دَ ] (ع ص ) گوسپند سیاه سینه ٔسپیدبدن . مؤنث : رَدْعاء. (منتهی الارب ). ج ، رُدع .
ردع کردنلغتنامه دهخداردع کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درمالیدن و آلوده ساختن . (یادداشت مؤلف ) : و روغن گل ردع کند و سرکه تحلیل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به ردع شود. || دور کردن و دفع کردن . (ناظم الاطباء).
ردعاءلغتنامه دهخداردعاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْدَع . ماده میش سیاه سینه ٔ سپیدبدن . ج ، رُدْع . (ناظم الاطباء). و رجوع به اردع شود.
ردعللغتنامه دهخداردعل . [ رِ ع َ ] (ع اِ) بچگان خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حرف ردعلغتنامه دهخداحرف ردع . [ ح َ ف ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف زجر. حرف منع. در زبان عرب مانند کلا. رجوع به حرف (اصطلاح نحو) و به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
مردعلغتنامه دهخدامردع . [ م ِ دَ] (ع ص ) تیر پیکان فتاده . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). ردیع. (اقرب الموارد). || تیر تنگ سوفار. (منتهی الارب ). تیری که در قسمت فوقانیش در سوفارش تنگی باشد و آن را بکوبند تا گشادتر گردد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آن که بی نیل مقصودبازگردد از جائی .
مردعلغتنامه دهخدامردع . [ م ُ رَدْدَ ] (ع ص ) قمیص مردع ؛ آن که در وی اثر بوی خوش باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
قردعلغتنامه دهخداقردع . [ ق َ دَ ] (ع اِ) شپش شتر و ماکیان . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قردعلغتنامه دهخداقردع . [ ق ِ دَ ] (ع اِ) شپش شتر و ماکیان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.