رزم آراییلغتنامه دهخدارزم آرایی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رزم آرا. عمل رزم آرای . صفت رزم آرا. (یادداشت مؤلف ). عمل رزم آراستن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رزم آرا و رزم آرای شود.
tacticianدیکشنری انگلیسی به فارسیتاکتیک، متخصص فنون جنگی، ماهردرفنون جنگی، جنگفن گر، با تدبیر، رزم ارا
tacticدیکشنری انگلیسی به فارسیتاکتیک، رزم شیوه، جنگ فن، جنگ فنی، تاکتیک یا رزم ارایی، وابسته به رزم شیوه، رزم ارا
رزم آرایلغتنامه دهخدارزم آرای . [ رَ ] (نف مرکب ) رزم آرا. پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین ). هنرمند در نبرد و جنگ . که در رزم ماهر باشد. رزم آزموده . آرایش دهنده ٔ جنگ : به مجلس ملک جنگجوی رزم آرای به مجلس ملک شیرگیر شهرستان . <p class="author
وسيلةدیکشنری عربی به فارسیمقتضي , مصلحت , مناسب , تهوراميز , سهولت , امکان , وسيله , جنگ فن , رزم شيوه , جنگ فني , وابسته به رزم شيوه , رزم ارا , ماهردرفنون جنگي , تاکتيک يا رزم ارايي