رزوانلغتنامه دهخدارزوان . [ رَزْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )باغبان و رزبان . (ناظم الاطباء). ناطور. (یادداشت مؤلف ). || (اِخ ) کره ٔ ستاره ٔ زهره . (ناظم الاطباء). نام جرم فلک زهره . (انجمن آرا) (آنندراج ).
رجوانلغتنامه دهخدارجوان . [ رَ ج َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ رَجا. دو ناحیه . (ناظم الاطباء). تثنیه ٔ رَجا. (منتهی الارب ). و منه فی الاستهزاء: رُمی َ به الرَجَوان ِ؛ أرادوا انه وقع فی المهالک . (منتهی الارب ). رمی به الرجوان ؛ در مهالک افتاد، و نیز این کلام را در استهانت و خواری گویند. (ناظم الاطباء)
رجوگانلغتنامه دهخدارجوگان . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . سکنه ٔ آن 8 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پرجوانیلغتنامه دهخداپرجوانی . [ پ ُج َ ] (ص مرکب ) حالت آنکه در ریعان شبابست . فهدر؛ نوجوان پرگوشت و پرجوانی . مقلوب فرهد. (منتهی الارب ).
رزگونلغتنامه دهخدارزگون . [ رَ ] (اِخ ) ظاهراً نام دیهی بوده به ماوراءالنهر یا در نواحی غزنه . (یادداشت مؤلف ) : پای او افراشتند اینجا چنانک تو به رزگون راژهاافراشتی .لبیبی .
رزونلغتنامه دهخدارزون . [ رَزْ زو ] (اِخ ) (به معنی بزرگ و امیر) رزون بن الیداع است که از نزد هدد عزر فرار کرد و چند تن از جنگجویان را با خود همداستان نمود و در حوالی دمشق جنگ درپیوست و تخت سلطنت را متصرف گشت . وی در سراسر روزگار زندگانی خود دشمن آل اسرائیل می بود. (از قاموس کتاب مقدس ).
ناطرلغتنامه دهخداناطر. [ طِ ] (ع ص ، اِ) باغبان خرما و انگور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باغبان رزستان و نخلستان . (ناظم الاطباء). آنکه رز و خرما و کشت را نگهبانی کند. (اقرب الموارد). نگهبان رز و زراعت . (از المنجد).حافظالکرم و النخل و الزرع . (معجم متن اللغة). دشتوان و رزوان . ناطور. (مهذب ا
ناطورلغتنامه دهخداناطور. (ع اِ) باغبان انگور و خرما. (منتهی الارب ). ناطر. حافظ رزستان و نخلستان . (از معجم متن اللغة). باغبان رزستان و نخلستان . (ناظم الاطباء). حافظ الکرم و النخل . (از اقرب الموارد). حافظالکرم . (المنجد). رزبان . (زمخشری ). ناظور. ناظوره . نگاهبان . رزوان . ج ، نُطّار. نطرة.
رزبانلغتنامه دهخدارزبان . [ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پرورنده ٔ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج ) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین ). کَرّام . (دهار). انگورکار. رزوان . (یادداشت مؤلف ) : بیار آنچه به کردار دیده بود نخست روان روشن بستد بقهر از او رزبان
جرزوانلغتنامه دهخداجرزوان . [ ج ُ زُ ] (اِخ ) نام شهری است در جبال از توابع جوزجان . شهری است آبادان که مردم آن همه ثروتمندند. این شهر بدین جهت که بین دو کوه قرار دارد به مکه ٔ معظمه بسیار شباهت دارد. و خراسانیها آن را کرزوان میخوانند. (از معجم البلدان ). رجوع به مرآت البلدان ج <span class="hl"
کرزوانلغتنامه دهخداکرزوان . [ ک ُ زُ وا ] (اِخ ) کرزبان . شهری است [ به خراسان از گوزکانان ] بر کوه نهاده با نعمت بسیار و هوائی خوش و اندر قدیم جای ملوک گوزگانان آنجا بودی . (حدود العالم ). شهری است کوهسار نزدیک طالقان و کوهستان آن متصل به کوهستان غور است . (از معجم البلدان ).از درون رشنه [
مرزوانلغتنامه دهخدامرزوان . [ مَرْزْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرزبان . حاکم . میر سرحد و زمین دار و نگاهدارنده و نگاهبان . (برهان قاطع). مرزبان . رجوع به مرزبان در این لغت نامه و نیز رجوع به دزی ج 2 ص 580 شود. || مرزبان . فحنت . (