رسادیقلغتنامه دهخدارسادیق . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رُسْداق . (ناظم الاطباء). رجوع به رسداق و رستاق و روستا و رساتیق شود.
رسدقلغتنامه دهخدارسدق . [ رُ دَ ] (معرب ، اِ) با حذف الف به معنی اول ِ «رسداق » استعمال شده است . (از شعوری ج 2 ورق 24). رجوع به رسداق شود.
رسداقلغتنامه دهخدارسداق . [ رُ ] (معرب ، اِ) روستاک . معرب روستا. معرب روستاک .(یادداشت مؤلف ). دهاتی و ساکن ده . (ناظم الاطباء). بمعنی رستاق است . (از شعوری ج 2 ورق 24). فراء گفته است که الرسداق و الرستاق معرب است و نباید «ر
رساتیقلغتنامه دهخدارساتیق . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رُسْتاق . (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ). ج ِ رُسْتاق ، معرب و به معنی روستا. (از آنندراج ). دیه ها : مرد به شهر آمد و طواف می کرد و در رزادیق و رساتیق می گشت . (سندبادنامه ص 304).این ب
رسداقلغتنامه دهخدارسداق . [ رُ ] (معرب ، اِ) روستاک . معرب روستا. معرب روستاک .(یادداشت مؤلف ). دهاتی و ساکن ده . (ناظم الاطباء). بمعنی رستاق است . (از شعوری ج 2 ورق 24). فراء گفته است که الرسداق و الرستاق معرب است و نباید «ر