رساملغتنامه دهخدارسام . [ رَس ْ سا ] (اِخ ) نام آهنگری معاصر اسکندر پسر فیلیپ که آینه ای ساخت . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (فرهنگ خطی ). اما صاحب غیاث اللغات گوید: در این معنی گفته ٔ صاحب برهان اساسی ندارد. ظاهراً اساس این اشتباه شعر ذیل نظامی می باشد در داستان اسکندرنامه :</
رساملغتنامه دهخدارسام . [ رَس ْ سا ] (اِخ ) نام نقاشی معاصر بهرام گور. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (فرهنگ خطی ). اما صاحب غیاث اللغات گوید که این قول خطاست - انتهی . و ظاهراً مبداء اشتباه بیت نظامی در هفت پیکر میباشد که قبلاً نقل کردیم : هرچه کردی بدین صفت بهرام <br
رساملغتنامه دهخدارسام . [ رَس ْ سا ] (اِخ ) نام یکی از دانشمندان مهم حفریات است . در نتیجه ٔ کاوشهای او در صفحات مجاور دجله و فرات دروازه ٔ بلوات در آسور پیدا شده که از مفرغ ساخته اند و از حیث صنعت خیلی معروف می باشد و نقاشی های برجسته ای دارد و آنرا به یادگار فتوحات سلم نصر دومین پادشاه آسور
رساملغتنامه دهخدارسام . [رَس ْ سا ] (ع ص ) رسم کننده . نقش کننده و نقاش . (ناظم الاطباء). نقاش و مصور، از رسم که به معنی نقش کردن است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پیکرنگار : هرچه کردی بدین صفت بهرام بر خورنق نگاشتی رسام . نظامی .نا
قلم رساملغتنامه دهخداقلم رسام . [ ق َ ل َ رَس ْ سا ] (اِ مرکب ) حکاک و منبت کار به روی برنج . (ناظم الاطباء).
رسامةلغتنامه دهخدارسامة. [ رِ م َ ] (ع اِمص ) اسم درجه ای است از درجات کنیسه که اسقف مسیحیان به کسی دهد. (از اقرب الموارد).
رسامیلغتنامه دهخدارسامی . [ رَس ْ سا ] (حامص ) عمل رَسّام . رسم کردن . ترسیم .نقاشی . صورتگری . پیکرنگاری . صورت نگاری : اوستادی به شغل رسامی در مساحت مهندسی نامی . نظامی .روزی از بهر شغل رسامی بهره مند از لقای بهرامی . <p c
قلم رساملغتنامه دهخداقلم رسام . [ ق َ ل َ رَس ْ سا ] (اِ مرکب ) حکاک و منبت کار به روی برنج . (ناظم الاطباء).
رسامةلغتنامه دهخدارسامة. [ رِ م َ ] (ع اِمص ) اسم درجه ای است از درجات کنیسه که اسقف مسیحیان به کسی دهد. (از اقرب الموارد).
رسامیلغتنامه دهخدارسامی . [ رَس ْ سا ] (حامص ) عمل رَسّام . رسم کردن . ترسیم .نقاشی . صورتگری . پیکرنگاری . صورت نگاری : اوستادی به شغل رسامی در مساحت مهندسی نامی . نظامی .روزی از بهر شغل رسامی بهره مند از لقای بهرامی . <p c
سرساملغتنامه دهخداسرسام . [ س َ ] (اِ مرکب ) مرضی باشد که در دماغ ورم پیدا می شود و خلل دماغ ظاهر میگردد و این مرکب است از سر بمعنی رأس و سام بمعنی ورم . شرح قانون و رشیدی نوشته که صاحب این مرض ازروشنی ایذا یابد و بی آرام شود. (آنندراج ) (غیاث ). صاحب قاموس گوید: مرکب از دو کلمه ٔ فارسی است ،
مابرساملغتنامه دهخدامابرسام . [ ب َ ] (اِخ ) از قرای مرو است و میم سامش خوانند و در چهار فرسخی شهر نامبرده واقع شده است . (از معجم البلدان ).
جرساملغتنامه دهخداجرسام . [ ج َ ] (ع اِ)همان برسام است چنانکه در بحر الجواهر ضبط است . (ازکشاف اصطلاحات فنون ). علت برسام . (یادداشت مؤلف ).
جرساملغتنامه دهخداجرسام . [ ج ِ ] (ع اِ) علت برسام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری برسام . (ناظم الاطباء). برسام . (متن اللغة) (ذیل اقرب الموارد از تاج ). || زهر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زهرکشنده . (از متن اللغة). سم . (ذیل اقرب الموارد) جُرسُم . (متن اللغة) (ذیل اقرب الم
قلم رساملغتنامه دهخداقلم رسام . [ ق َ ل َ رَس ْ سا ] (اِ مرکب ) حکاک و منبت کار به روی برنج . (ناظم الاطباء).