رسان

ra(e)sān

معنی

۱. = رساندن
۲. رساننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزی‌رسان، نامه‌رسان.

جست‌وجوی دقیق

رسان

لغت‌نامه دهخدا

رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرخم ) رساننده و آورنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود ، مانند: سلام سلامت رسان ، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است و... (ناظم الاطباء). صفت فاعلی است از رساندن . (از شعوری ج 2</spa

رسان

فرهنگ فارسی عمید

۱. = رساندن۲. رساننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزی‌رسان، نامه‌رسان.

رسان

فرهنگ فارسی معین

(رَ یا رِ) (ص فا.) در ترکیب به معنی «رساننده » آید: نامه رسان ، روزی رسان .

جست‌وجوی هم‌آوا

پرسان پرسان

لغت‌نامه دهخدا

پرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟

پرسان پرسان

گویش مازنی

پرسان پرسان پرسش کنان

ریسان

لغت‌نامه دهخدا

ریسان . [ رَ ی َ ] (ع مص ) رَیس . (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). رجوع به ریس شود.

ریشان

لغت‌نامه دهخدا

ریشان . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن از اعمال أبین . (از تاج العروس ) . نام کوهی که بدان قلعه منسوب است . (از معجم البلدان ). کوهی است مشرف بر مهجم . (منتهی الارب ).

ریسان

لغت‌نامه دهخدا

ریسان . (نف ، ق ) در حال ریشتن (رشتن ). (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریسیدن و رشتن شود.

جست‌وجوی مشابه

رساندن

لغت‌نامه دهخدا

رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) رسانیدن . کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رسانیدن . آوردن . فرستادن . بردن : مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها یکی را بدین سو ممان . <p class="au

رساندنی

لغت‌نامه دهخدا

رساندنی . [ رَ / رِ دَ ] (ص لیاقت ) قابل رساندن . لایق رسانیدن . شایسته ٔ ایصال . درخور رسانیدن . (ازیادداشت مؤلف ). و رجوع به رساندن و رسانیدن شود.

رسانده

لغت‌نامه دهخدا

رسانده . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف ) متصل شده . (فرهنگ فارسی معین ). الحاق شده . اتصال داده شده . (یادداشت مؤلف ). || انتقال داده . || حمل کرده . || ابلاغ شده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رساندن شود.

رساننده

لغت‌نامه دهخدا

رساننده . [ رَ / رِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند. متصل کننده . اتصال دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). موصِل . (یادداشت مؤلف ). دهنده . عطاکننده . نایل کننده <span class

رسانه

لغت‌نامه دهخدا

رسانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ) حسرت و افسوس و تأسف . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (از برهان ). افسوس و تحسر و حسرت . (از شعوری ج 2 ص 10<

جست‌وجوی متن

مددیار

واژه‌نامه آزاد

یاری رسان، کمک رسان، یاری دهنده

ساعي البريد

دیکشنری عربی به فارسی

نامه رسان

امداد

فرهنگ سره

یاری رسان

امدادگر

فرهنگ سره

یاری رسان

کار راه انداز

گویش تهرانی

خیر رسان

جست‌وجوی هم‌آغاز

رساندن

لغت‌نامه دهخدا

رساندنی

لغت‌نامه دهخدا

رسانده

لغت‌نامه دهخدا

رساننده

لغت‌نامه دهخدا

رسانه

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

درسان

لغت‌نامه دهخدا

درسان . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ دِرس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دِرس شود.

حرسان

لغت‌نامه دهخدا

حرسان . [ ح ُ ] (اِخ ) تثنیه ٔ حُرس و آن دو کوه است به بلاد بنی عامربن صعصعة. (منتهی الارب ).

راحت رسان

لغت‌نامه دهخدا

راحت رسان . [ ح َ رَ /رِ ] (نف مرکب ) آسایش دهنده . (آنندراج ) : گر زخم یافته دلت از رنج بادیه دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده . خاقانی .بر سر رگهای بازوی رباب نشتر راحت رسان آخر

پورسان

لغت‌نامه دهخدا

پورسان . (فرانسوی ، اِ) بمعنی درصد. و سنجش را بکار رود. صد چند.

پیروزی رسان

لغت‌نامه دهخدا

پیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) رساننده ٔ پیروزی . مُبلّغ و مُبَشّر فتح : رنگ جبریلست تیغش را که عقل وحی پیروزی رسان می خواندش .خاقانی .

درپیوند

بیشتر بدانید

رسان

ra(e)sān

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

گویش مازنی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

واژه‌نامه آزاد

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ سره

فرهنگ سره

گویش تهرانی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا