رستاکلغتنامه دهخدارستاک . [ رَ ] (اِ) شاخه ٔ تازه ای که از بیخ درخت برآید. (ناظم الاطباء). شاخ تازه را گویند که از بیخ درخت برآید و به ستاک معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ). شاخ تازه ای را گویند که از بیخ درخت برآید و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است . (برهان ). شاخی باشد که از بن درخ
رستاکفرهنگ نامها(تلفظ: rastāk) شاخهی تازهای که از بیخ درخت بر آید ، رشتاک . ← رشتاک ؛ ]این واژه گونهی قدیمی روستا نیز میباشد که در این صورت رُستاک/rostāk/ تلفظ میشود و معرب آن رُستاق است[.
رستاقلغتنامه دهخدارستاق . [ رُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش نیریز شهرستان فسا. حدود و مشخصات : از باختر به دهستان خیر بخش اصطهبانات ، از جنوب به دهستان ایج و دهستان حومه ٔ اصطهبانات . این دهستان در جنوب دریاچه ٔ بختگان و باختر بخش واقع و هوای آن معتدل است . آب مشروب و زراعتی از
رستاقلغتنامه دهخدارستاق . [ رُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. مرکز آن خلیل آباد و دارای 15 آبادی بزرگ و کوچک . جمعیت آن در حدود 11541 تن . رستاق در سر راه شوسه ٔ عمومی سبزوار وکاشمر قرار دارد. (از ف
رستاقلغتنامه دهخدارستاق . [ رَ ] (معرب ، اِ) رُستاق . روستا و... (ناظم الاطباء). رجوع به همه ٔ معانی رُستاق شود.
رستاقلغتنامه دهخدارستاق . [ رُ ] (اِخ ) دهستان رستاق شامل تمام بخش اسکندر شهرستان یزد است . (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). رجوع به اسکندر شود.
رستاقلغتنامه دهخدارستاق . [ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان . سکنه ٔ آن 505 تن . آب آنجا از چشمه . محصولات عمده ٔ آن غلات و حبوب . مزارع برنگ اوهک ، گلوانگور جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</span
رشتاکفرهنگ نامها(تلفظ: raštāk) (= رستاک) ، شاخهای که از بیخ درخت بر آمده و راست رسته باشد . ← رستاک .
رشتاکلغتنامه دهخدارشتاک . [ رَ ] (اِ) شاخه ای که تازه از بیخ درخت برآمده و راست رُسته باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). به معنی رستاک است . (فرهنگ اوبهی ). رجوع به رستاک و ستاک شود.
رستکلغتنامه دهخدارستک . [ رُ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر رسته به معنی شهر کوچکی که درآن خرید و فروش زیاد شود. (ناظم الاطباء). روستا. روستاک . مخفف رستاک . مصغر روستا. (از شعوری ج 2 ص 24).
روستالغتنامه دهخداروستا. (اِ) در پهلوی رستاک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معرب آن رستاق . (پور داود: یسنا ج 122 حاشیه ٔ4 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رزداق . رسداق . (ازمنتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ). ده . (برهان قاطع