رستهملغتنامه دهخدارستهم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) رستم ،پهلوان مشهور. (ناظم الاطباء). رستم زال را گویند. (برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 24). رستم بود. (لغت فرس اسدی ). رستم زال بود. (فرهنگ اوبهی ). نام بزرگترین پهلوان قدیم شاهنامه است .
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) یا رستم خان بن جهانگیر. از امرای لر کوچک که از سال 449 تا 979 هَ .ق . حیات داشته است . رجوع به تاریخ مغول ص 452 شود.
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) اسعد. او راست :دیوان رستم چ بیروت 1908 م . (از معجم المطبوعات ).
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . حدود و مشخصات ، شمال : ارتفاعات سرتنگ تا مرادی و سرگچینه . خاور: ارتفاعات باختری رود بشار. باختر: کوههای باشت و باوی . جنوب : رودخانه ٔ فهلیان . رستم در شمال باختری بخش واقع و زمین آن
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) یا رستم بن شاه اردشیر یا رستم بن اردشیر، ملقب به شمس الملوک . از پادشاهان طبقه ٔ دوم ملوک طبرستان که بنوشته ٔ معجم الانساب در شوال سال 606 هَ . ق . کشته شده است . و رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج <span class="hl" dir="lt
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) یا رستم بن عبداﷲ خُتَّش ، از مردم اسروشنه . محدث است . (یادداشت مؤلف ).
تهماسبلغتنامه دهخداتهماسب . [ ت َ ] (اِخ ) دارنده ٔ اسب فربه یا دارای اسب زورمند. توماسپ = تهماسپ = طهماسپ . یکبار در اوستا در فروردین یشت فقره ٔ 131 یاد شده است «تاء» یا «طاء» در این نام باید به ضم تلفظ شود. از آنکه آن رابه فتح خوانند نظر به «تاء» در نامهای ته
بوسیدنلغتنامه دهخدابوسیدن . [ دَ ] (مص ) بوسه دادن . (آنندراج ). بوسه دادن . بوس کردن . ماچ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بوسه زدن . بوسه کردن . (ناظم الاطباء). تقبیل : ز مشکوی شیرین بیامد برش ببوسید پای و دو دست و سرش . فردوسی .ببوسید
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) پسر زال پهلوانی مشهور از اهالی زابلستان . (ناظم الاطباء). نام پهلوان داستانی ایران که جنگها و دلاوریهای او در شاهنامه آمده و او را رستم دستان و رستم زال نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 24)
شگفتلغتنامه دهخداشگفت . [ ش ِ گ ِ / گ ُ] (اِ) تعجب . تحیر. (ناظم الاطباء). تعجب . (برهان ). تعجب و حیرت است و با لفظ دیدن و بودن و داشتن مستعمل . (آنندراج ) : به شگفتم از آن دو کژدم تیزکه چرا لاله اش به جفت گرفت . <p class=
هلغتنامه دهخداه. (حرف ) حرف سی ویکم است از حروف هجای فارسی و بیست وهفتم از حروف هجای عربی . نام آن «ها» ونشانه ٔ آن در تحریر «هَ ، ه » است و به حساب جمل آن را به پنج دارند. و آن از حروف حلقی و ناریه و مرفوع و مصمته است و در علم نجوم و معما رمز و نشانه ٔ زهره و رمز سنه ٔ هجری و رمز برج سنبل