رسد

rasad

معنی

۱. دسته؛ جوخه.
۲. حصه؛ بهره؛ قسمت.

مترادف

۱. جوخه، دسته، گروه
۲. بهره، حصه

جست‌وجوی دقیق

رسد

لغت‌نامه دهخدا

رسد. [ رَ س َ ] (اِ) دراصطلاح نظامی و لشکری ، یک قسمت از لشکر که فرمانده آن را سر رسد گویند. (یادداشت مؤلف ). واحدی نظامی شامل سه جوخه . دسته . امروزه این اصطلاح برافتاده و بجای آن «رسته » مصطلح گردیده است . (فرهنگ فارسی معین ).

رسد

لغت‌نامه دهخدا

رسد. [ رَ س َ ] (اِ) حصه و بهره . (ناظم الاطباء). سهم و حصه ای که به کسی می رسد. (فرهنگ نظام ). بمعنی مطلق حصه ، و رصد با صاد مهمله معرب آنست . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حصه . (از غیاث اللغات ، از چراغ هدایت ). بخش . قسم .قسمت . سهم . حصه . بهر. (یادداشت

رسد

فرهنگ فارسی عمید

۱. دسته؛ جوخه.۲. حصه؛ بهره؛ قسمت.

رسد

section 6

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یگانی راهکنشی در ارتش که کوچک‌تر از دسته و بزرگ‌تر از گروه است

رسد

دیکشنری فارسی به انگلیسی

ratio

جست‌وجوی هم‌آوا

خلاش گنبدی

raised bog

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی خلاش با سطح مقطع کم‌عمق گنبدی‌شکل به‌طوری‌که سطح خلاش، دست‌کم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد

پَرگَنۀ برآمده

raised colony

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پَرگَنه‌ای که از سطح ظرف اندکی برآمدگی دارد

ماسه‌کندگی

raised sand

واژه‌های مصوب فرهنگستان

برجستگی‌های حجیم و نامنظم با ظاهر شکسته در سطح پایینی قطعۀ ریختگی که عموماً به دلیل انبساط ماسه یا کوبش ناکافی آن به وجود می‌آید

خیز ماهیچه

raised core, mold element cutoff

واژه‌های مصوب فرهنگستان

برجستگی حجیم و بی‌قاعده‌ای که ممکن است قسمت تحتانی قطعه را به‌صورت جام بپوشاند و نشان‌دهندۀ آن است که قسمتی از ماهیچه از جای خود جدا شده است

پَرگَنۀ ریشه‌ای

rhizoid colony

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پَرگَنه‌ای که رشته‌های ضخیم و معدود ریشه‌مانند آن به طرف بیرون رشد می‌کنند

جست‌وجوی مشابه

رسداق

لغت‌نامه دهخدا

رسداق . [ رُ ] (معرب ، اِ) روستاک . معرب روستا. معرب روستاک .(یادداشت مؤلف ). دهاتی و ساکن ده . (ناظم الاطباء). بمعنی رستاق است . (از شعوری ج 2 ورق 24). فراء گفته است که الرسداق و الرستاق معرب است و نباید «ر

رسدبان

لغت‌نامه دهخدا

رسدبان . [ رَ س َ ] (اِ مرکب ) پایه ور شهربانی معادل ستوان ارتش . (لغات فرهنگستان ). پایه ور شهربانی معادل ستوان ارتش ... این اصطلاح در زمان رضاشاه مدتی متداول بود و سپس ملغی گردید. (فرهنگ فارسی معین ).

رسدخانه

لغت‌نامه دهخدا

رسدخانه . [ رَ س َ ن َ / ن ِ ] (مرکب ، اِ) رصدخانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رصدخانه شود.

رسدق

لغت‌نامه دهخدا

رسدق . [ رُ دَ ] (معرب ، اِ) با حذف الف به معنی اول ِ «رسداق » استعمال شده است . (از شعوری ج 2 ورق 24). رجوع به رسداق شود.

رسدگاه

لغت‌نامه دهخدا

رسدگاه . [ رَ س َ ] (اِ مرکب ) رصدگاه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رصدگاه و رصدخانه و رسدخانه شود.

جست‌وجوی متن

arrivers

دیکشنری انگلیسی به فارسی

می رسد

reaches

دیکشنری انگلیسی به فارسی

می رسد

achates

دیکشنری انگلیسی به فارسی

می رسد

يَصِلُ

فرهنگ واژگان قرآن

مي رسد

لَا يَصِلُ

فرهنگ واژگان قرآن

نمي رسد

جست‌وجوی هم‌آغاز

رسد گرفتن

لغت‌نامه دهخدا

رسد گرفتن . [ رَ س َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سهم گرفتن . حصه بردن . قسمت گرفتن . اخذ بهره و نصیب : خوبان متاع زخم به دل طرح میکنندتنها تو هم برو که رسد میتوان گرفت .تنها(از آنندراج ).

رسداق

لغت‌نامه دهخدا

رسدبان

لغت‌نامه دهخدا

رسدخانه

لغت‌نامه دهخدا

رسدخانه . [ رَ س َ ن َ / ن ِ ] (مرکب ، اِ) رصدخانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رصدخانه شود.

رسدق

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

سررسد

لغت‌نامه دهخدا

سررسد. [ س َرْ، رَ س َ ] (اِ مرکب ) سربازی که در اول صف ایستاده باشد. (یادداشت مؤلف ).

فرسد

لغت‌نامه دهخدا

فرسد. [ ] (اِ) حمص است . (فهرست مخزن الادویه ).

ارسد

لغت‌نامه دهخدا

ارسد. [ ] (اِ) حجرالنور. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به حجرالنور شود.

برسد

لغت‌نامه دهخدا

برسد. [ ب َ / ب ِ رَ / رِ س َ ] (اِ فعل ) کلمه ٔ ترجی است . کاش بیاید که بگذرد. (ناظم الاطباء).

سر رسد

دیکشنری فارسی به عربی

مستحق

درپیوند

بیشتر بدانید

رسد

rasad

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ واژگان قرآن

فرهنگ واژگان قرآن

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی