رسنلغتنامه دهخدارسن . [ رَ ] (ع مص ) مهار ساختن برای شتر و بستن آنرا به ریسمان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). قرار دادن رسن برای ستور، و گویند بستن آن به رسن . (از اقرب الموارد). بستن ستور به رسن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
رسنلغتنامه دهخدارسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) زمام و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار. ج ، اَرْسان و اَرْسُن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، رُسُن . (ناظم الاطباء). رسن و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار و ریسمان که بدان چیزها را می بندند، و این مشترک است در عربی و فارسی . ج ،
ریسنلغتنامه دهخداریسن . [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش رودسر شهرستان لاهیجان . دارای 117 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و ارزن و گردو و فندق و صنایع دستی آنجا شال و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2<
ریسنلغتنامه دهخداریسن . [ س َ ] (اِخ ) یکی از شهرهای نمرود می باشد. (قاموس کتاب مقدس ). || یکی از شهرهای بسیار قدیم آشوریان است که فیمابین نینوی و کالد واقع بوده . (قاموس کتاب مقدس ).
ژرسنلغتنامه دهخداژرسن . [ ژِ س ُ ] (اِخ ) ژان شارلیه . نام عالم کلامی فرانسوی . مولد در قریه ٔ ژرسن شامپانی بسال 1362 و وفات در لیون بسال 1428 م . او را ژان دُژرسن نیز گویند.
رسینلغتنامه دهخدارسین . [ رَ ] (اِ) به لغت زند، نیزه . (ناظم الاطباء). رسنواد است که نیزه باشد به لغت زند و پازند. (برهان ). در برهان گفته به معنی رسنواد است که نیزه باشد به لغت زند و پازند . (انجمن آرا) (آنندراج ).
رسنگرلغتنامه دهخدارسنگر. [ رَ س َ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که ریسمان می سازد. (ناظم الاطباء). حبال . رسن ساز. رسن تاب . (یادداشت مؤلف ) : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازم تیر.ابوشکور.
رسنوادلغتنامه دهخدارسنواد. [ رَ ن َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند، نیزه و سنان و رمح . (ناظم الاطباء). بزبان زند و پازند نیزه ٔ خطی باشد و به عربی رمح خوانند. (آنندراج ) (برهان ).
رسنانلغتنامه دهخدارسنان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان لواسان بزرگ بخش افجه ٔ شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 404 تن . آب آن از رودخانه ٔ لواسان . محصول آنجا غلات و بنشن و انواع میوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
رسندهلغتنامه دهخدارسنده . [ رَ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه به کسی یا چیزی برسد. ج ، رسندگان . (فرهنگ فارسی معین ). واصل . (یادداشت مؤلف ): سهم صیوب ؛ تیر رسنده . (منتهی الارب ). بالغ. بِلْغ. بَلْغ. (یادداشت مؤلف ). || لاحق . (منتهی الارب ).
رسنگرلغتنامه دهخدارسنگر. [ رَ س َ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که ریسمان می سازد. (ناظم الاطباء). حبال . رسن ساز. رسن تاب . (یادداشت مؤلف ) : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازم تیر.ابوشکور.
رسن تابیدنلغتنامه دهخدارسن تابیدن . [ رَ س َ دَ ] (مص مرکب ) رسن تافتن . ریسمان تافتن . (از آنندراج ). رجوع به رسن تافتن در هر دو معنی شود.
رسن تاختنلغتنامه دهخدارسن تاختن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن افکندن . (از آنندراج ). ریسمان انداختن : گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی .(از آنندراج ).
رسن تافتنلغتنامه دهخدارسن تافتن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن تابیدن . ریسمان تافتن . (از آنندراج ). تعویه . (منتهی الارب ). عیل . (تاج المصادر بیهقی ). مَسْد. (دهار) (منتهی الارب ):ز گور تا لب دوزخ بتافتم رسنی زبهر بستن بار گناه بسیارم . سوزنی . || کنایه از
رسنوادلغتنامه دهخدارسنواد. [ رَ ن َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند، نیزه و سنان و رمح . (ناظم الاطباء). بزبان زند و پازند نیزه ٔ خطی باشد و به عربی رمح خوانند. (آنندراج ) (برهان ).
زرین رسنلغتنامه دهخدازرین رسن . [ زَرْ ری رَ س َ ] (اِ مرکب ) رسنی بافته از زر. رسن طلائی . || زرین رسن و یوسف زرین رسن کنایه از خورشید و شعاع آن : از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته آن یوسف گردون نشین عیسی پاکش هم قرین <br
شاتیون سورسنلغتنامه دهخداشاتیون سورسن . [ ی ُ س ِ ] (اِخ ) مرکز کمون کوت دور (ساحل ذهب )، از آروندیسمان مونبار دارای 4600تن جمعیت است . بازار کشاورزی ، استخراج سنگهای ساختمانی و صنایع ذوب فلزات آن معروف است .
ژرسنلغتنامه دهخداژرسن . [ ژِ س ُ ] (اِخ ) ژان شارلیه . نام عالم کلامی فرانسوی . مولد در قریه ٔ ژرسن شامپانی بسال 1362 و وفات در لیون بسال 1428 م . او را ژان دُژرسن نیز گویند.
ژفرسنلغتنامه دهخداژفرسن . [ ژِ ف ِ س ُ ] (اِخ ) جفرسن . تُماس . نام سومین رئیس جمهور ممالک متحده ٔ آمریکای شمالی . مولد شادوِل بسال 1743 و وفات در مُنتی سلو بسال 1826 م . وی یکی از مؤسسین حزب دموکرات آمریکاست . رجوع به جفرسُن
ژوونال دزورسنلغتنامه دهخداژوونال دزورسن . [ وِ دِ س َ ] (اِخ ) ژان . نام قاضی فرانسوی متولد در تروی بسال 1360 م . وی بسال 1388 به منصب قضاوت بلدی پاریس رسید و در 1408 نیابت سلطنت ناحیه ٔ ایزابو از باو