رسندهلغتنامه دهخدارسنده . [ رَ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه به کسی یا چیزی برسد. ج ، رسندگان . (فرهنگ فارسی معین ). واصل . (یادداشت مؤلف ): سهم صیوب ؛ تیر رسنده . (منتهی الارب ). بالغ. بِلْغ. بَلْغ. (یادداشت مؤلف ). || لاحق . (منتهی الارب ).
ریسندهلغتنامه دهخداریسنده . [ س َ دَ / دِ ](نف ) آنکه می ریسد و رشته می سازد. (ناظم الاطباء). عصاب (منتهی الارب ): غازلة؛ زن ریسنده . (منتهی الارب ).
رشنیدهلغتنامه دهخدارشنیده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) به معنی بول و غایط است ، از دساتیر نقل شده است . (آنندراج ). شاش . پلیدی . بول . (یادداشت مؤلف ).
پرسندهلغتنامه دهخداپرسنده . [ پ ُ س َ دَ / دِ ] (نف ) سائل . مستفسر. سؤال کننده . مستفهم : لب شاه از آواز پرسنده مردزمانی همی بود با باد سرد. فردوسی .سخن هر چه گویم دگرگون کنم تن و جان پرسنده پر
پی رسفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه از پی برسد.۲. آنکه از دنبال آید و به دیگران ملحق شود؛ پیرسنده؛ ازپیرسنده.
متدلقلغتنامه دهخدامتدلق . [ م ُ ت َ دَل ْ ل ِ ] (ع ص ) توجبه ٔ به یکبار رسنده . (ناظم الاطباء). سیل به یکبار رسنده . (از منتهی الارب ) و رجوع به تدلق شود.
دل ترسندهلغتنامه دهخدادل ترسنده . [ دِ ت َ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ترسنده دل . مرغ دل . ترسو. نگران . نامطمئن : هرکه ترسد مر ورا ایمن کنندمرد دل ترسنده را ساکن کنند.مولوی .
خبرپرسندهلغتنامه دهخداخبرپرسنده . [ خ َ ب َ پ ُ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خبرپرس . آنکه پرسش از خبر کند. آنکه بخواهد از طریق خبر کسب اطلاع کند. آنکه از طریق خبر خواهد که ره بمقصود برد.
پرسندهلغتنامه دهخداپرسنده . [ پ ُ س َ دَ / دِ ] (نف ) سائل . مستفسر. سؤال کننده . مستفهم : لب شاه از آواز پرسنده مردزمانی همی بود با باد سرد. فردوسی .سخن هر چه گویم دگرگون کنم تن و جان پرسنده پر
ترسندهلغتنامه دهخداترسنده . [ ت َ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه ترس و خوف دارد. (از ناظم الاطباء). خائف . ترسکار : گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ، گفت اگر شما ترسنده بودی ... (تذکرةالاولیاء عطار). || جبان و کم جرئت . (ناظم الاطباء) <