رسیدلغتنامه دهخدارسید. [ رَ / رِ ] (مص مرخم ) رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). وصول . (یادداشت مؤلف ). || وصول اشیاء مرسوله . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || سپری شدن و بسر آمدن . (لغت محلی شوشتر).- <span cl
رسیدفرهنگ فارسی عمیدنوشتهای که کسی پس از تحویل گرفتن پول یا چیز دیگر میدهد و در آن اقرار به وصول و دریافت آن میکند.
خلاش گنبدیraised bogواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد
ماسهکندگیraised sandواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای حجیم و نامنظم با ظاهر شکسته در سطح پایینی قطعۀ ریختگی که عموماً به دلیل انبساط ماسه یا کوبش ناکافی آن به وجود میآید
خیز ماهیچهraised core, mold element cutoffواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی حجیم و بیقاعدهای که ممکن است قسمت تحتانی قطعه را بهصورت جام بپوشاند و نشاندهندۀ آن است که قسمتی از ماهیچه از جای خود جدا شده است
پَرگَنۀ ریشهایrhizoid colonyواژههای مصوب فرهنگستانپَرگَنهای که رشتههای ضخیم و معدود ریشهمانند آن به طرف بیرون رشد میکنند
رسیدگیلغتنامه دهخدارسیدگی . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (حامص ) چگونگی رسیده . || درآمدن به حالت نضج و پختگی و بلوغ و کمال . (ناظم الاطباء). نضج . پختگی . چگونگی و حالت پختن میوه . مقابل کالی . مقابل نارسی . مقابل نارسیدگی . (یادداشت م
رسیدنیلغتنامه دهخدارسیدنی . [ رَ / رِ دَ ] (ص لیاقت ) درخور رسیدن . لایق رسیدن . شایسته ٔ رسیدن : رسیدنی می رسد. (یادداشت مؤلف ): روز آدینه شانزدهم ماه رمضان امیر چون آنجا رسیده بود مقام کرد دو روز تا کسانی که رسیدنی اند دررسند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span cla
رسیدنلغتنامه دهخدارسیدن . [ رِ دَ ] (مص ) رشتن و ریسیدن . (ناظم الاطباء). مخفف ریسیدن . رجوع به ریسیدن و رشتن شود.
رسیدنفرهنگ فارسی عمید۱. وارد شدن به مقصد مورد نظر؛ واصل شدن.۲. متصل شدن به چیزی؛ پیوستن به چیزی: دستش به بالای طاقچه نمیرسید.۳. [عامیانه] وقت داشتن برای انجام کاری؛ فرصت داشتن: نمیرسم کارها را تمام کنم.۴. پخته شدن میوه؛ کامل شدن نمو میوه.۵. دست یافتن به چیزی؛ به دست آوردن.۶. [مجاز] پیوستن
نارسیدنیلغتنامه دهخدانارسیدنی . [ رَ دَ ] (ص لیاقت )که قابل رسیدن نباشد. که نتوان به آن رسید. مقابل رسیدنی . || که رسیدنی نیست . که نمی رسد. که نخواهد رسید. که نتواند رسید. رجوع به رسیدنی شود.
رسیدگی شدنلغتنامه دهخدارسیدگی شدن . [ رَ / رِ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رسیدگی به عمل آمدن . تحقیق به عمل آمدن . انجام یافتن تحقیقات و بررسی درباره ٔ موضوع یا دعوی افراد: به شکایت طرفین رسیدگی شود. (یادداشت مؤلف ).
رسیدگی کردنلغتنامه دهخدارسیدگی کردن . [ رَ / رِ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توجه کردن . || آگاه بودن . وارسی کردن . (ناظم الاطباء). سرکشی . تحقیق . تفتیش کردن . (یادداشت مؤلف ).- رسیدگی کردن به کارها ؛ س
رسیدگی نمودنلغتنامه دهخدارسیدگی نمودن . [ رَ / رِ دَ / دِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رسیدگی کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به رسیدگی کردن شود.
رسیدگیلغتنامه دهخدارسیدگی . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (حامص ) چگونگی رسیده . || درآمدن به حالت نضج و پختگی و بلوغ و کمال . (ناظم الاطباء). نضج . پختگی . چگونگی و حالت پختن میوه . مقابل کالی . مقابل نارسی . مقابل نارسیدگی . (یادداشت م
نورسیدلغتنامه دهخدانورسید. [ ن َ / نُو رَ ] (ن مف مرکب ) نورسیده . نوشکفته . تازه دمیده . نورس : که آن ناشکفته گل نورسیدهمی گشت بر باد چون شنبلید. عنصری . || نوجوان . جوان تازه سال . ناپخته و نامجرب
نارسیدلغتنامه دهخدانارسید. [ رَ ] (ن مف مرکب ) نرسیده . کال . نارس . نارسیده . || کودک . نابالغ. تازه سال . اندک سال : چو افراسیابش به هامون بدیدشگفتید از آن کودک نارسید. فردوسی .کس اندر جهان کودکی نارسیدبدین شیرمردی و گردی ندید.
نارسیدفرهنگ فارسی عمید۱. نارس.۲. نابالغ: ◻︎ کس اندر جهان کودک نارسید / بدان شیرمردی و گردی ندید (فردوسی: ۱/۲۷۱).
بسخن رسیدلغتنامه دهخدابسخن رسید. [ ب ِ س ُ خ َ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ) مرد عاقل و خردمند. (ناظم الاطباء). || مرد شایسته . (ناظم الاطباء).