رسیللغتنامه دهخدارسیل . [ رَ ] (ع ص ، اِ) فراخ . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (شرح قاموس ). واسع. (از اقرب الموارد). || مراسل (بمعنی زن ساق پای پرموی درازموی و...). (از شرح قاموس ). رجوع به مراسل شود. || چیز لطیف . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب )
رسللغتنامه دهخدارسل . [ رَ ] (ع ص ، اِ) سیر و رفتار نرم . (از اقرب الموارد). رفتار نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روش نرم . (ناظم الاطباء). || شتر نرم رو. || موی فروهشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || واحد رسال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به رسال شود.
رسللغتنامه دهخدارسل . [ رَ س َ ] (ع اِ) پاره ای از هر چیزی . ج ، اَرْسال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جماعت . (اقرب الموارد). || شتران ، و یا شتران از ده تا بیست وپنج ، و کذلک فی الغنم ،یا گله ٔ شتران و گوسپندان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). شتران چندی که هر یک جداگانه به چرا و
رسللغتنامه دهخدارسل . [ رَ س َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَسالة. (ناظم الاطباء). || نرم رفتن یا نرم رو گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رسالة و رَسْل شود. || فروهشته موی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رَسالَة شود.
رسللغتنامه دهخدارسل . [ رِ ] (ع اِ) رَسْل . روش نرم . || نرمی و آهستگی و گرانباری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و از آن است حدیث صدقه : الا من اعطی فی نجدتها و رسلها؛ یرید الشدة و الرخاء. (منتهی الارب ). || شیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). لبن . (اقرب الموارد).
رسللغتنامه دهخدارسل . [ رُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَسول . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی دبیرسیاقی ص 52) (اقرب الموارد). ج ِ رسول که بمعنی قاصد و پیغمبر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : امام رسل پیشوای سبیل . <
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رُ س َ لا ] (ع اِ) جانوری کوچک . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). جانورکی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رسیلاء شود.
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رَ ] (حامص ) عمل رسیل . همراهی و هم آوازی . (یادداشت مؤلف ) : هزاردستان با هزاردستان رسیلی داود را نشاید. (مقدمه ٔ ورقاء بر حدیقه ).- رسیلی کردن ؛ همراهی کردن . هم آواز شدن : ولی آنگه
رسیلاءلغتنامه دهخدارسیلاء. [ رُ س َ ] (ع اِ) رُسَیلی ̍. جانور کوچکی است . (از اقرب الموارد). رجوع به رُسَیلی ̍ شود.
رسیلةلغتنامه دهخدارسیلة. [ رُ س َ ل َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر رسلة. ج ، رُسَیلات . (از اقرب الموارد). رجوع به رَسیلة شود. || القی الکلام علی رسیلاته ؛ یعنی خوار داشت او را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عمدانلغتنامه دهخداعمدان . [ ع ُ ] (ع اِ) رسیل لشکر. پیغام برلشکر. (از منتهی الارب ). رسیل لشکر، و در برخی نسخه ها بمعنی «رئیس لشکر» آمده است . (از اقرب الموارد).
رسلاءلغتنامه دهخدارسلاء. [ رُ س َ ] (ع اِ) ج ِ رَسول . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رسول شود. || ج ِ رَسیل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رسیل شود.
مراسلةلغتنامه دهخدامراسلة. [ م ُ س َ ل َ ] (ع مص ) نامه و پیغام کردن با هم . (منتهی الارب ). با کسی مکاتبت کردن و به یکدیگر پیغام فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). نامه ها و رسائل با هم رد و بدل کردن . (از متن اللغة). مراسله . || پیروی کردن کسی را در کارش . (از ناظم الاطباء): راسله فی
بردابردلغتنامه دهخدابردابرد. [ ب ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) غارت و چپاول : نصیب خانه ٔ خصم تو باد بردابردرسیل موکب جاه تو باد بردابرد.کمال اصفهانی .
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رُ س َ لا ] (ع اِ) جانوری کوچک . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). جانورکی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رسیلاء شود.
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رَ ] (حامص ) عمل رسیل . همراهی و هم آوازی . (یادداشت مؤلف ) : هزاردستان با هزاردستان رسیلی داود را نشاید. (مقدمه ٔ ورقاء بر حدیقه ).- رسیلی کردن ؛ همراهی کردن . هم آواز شدن : ولی آنگه
رسیلاءلغتنامه دهخدارسیلاء. [ رُ س َ ] (ع اِ) رُسَیلی ̍. جانور کوچکی است . (از اقرب الموارد). رجوع به رُسَیلی ̍ شود.
رسیلةلغتنامه دهخدارسیلة. [ رُ س َ ل َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر رسلة. ج ، رُسَیلات . (از اقرب الموارد). رجوع به رَسیلة شود. || القی الکلام علی رسیلاته ؛ یعنی خوار داشت او را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ترسیللغتنامه دهخداترسیل . [ ت َ ] (ع مص ) بسیارشیر گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیاررِسْل گردیدن قوم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). یعنی شیر مواشی آنان (قوم ) فراوان شدن . (از متن اللغة). || هموار و آرمیده و پیدا خواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموا