رشاءلغتنامه دهخدارشاء. [ رَ ش َءْ ] (ع مص ) جماع کردن . (منتهی الارب ). جماع کردن زن را. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) . || بچه دادن آهوماده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوی شدن بچه آهو و راه رفتن آن با مادرش . (از اقرب الموارد). و رجوع به رَش ْء شود.
رشاءلغتنامه دهخدارشاء. [ رَ ش َءْ ] (ع اِ) رشا. آهوبره که قوی گردد و با مادر به رفتار آید. ج ، اَرْشاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بچه ٔ آهو. (غیاث اللغات ). آهوبره . (مهذب الاسماء). || درختی مقدار قد مردم . (ناظم الاطباء)(آنندراج ). درختی که برتر از قامت برآی
رشاءلغتنامه دهخدارشاء. [ رِ ] (اِخ ) رشا. یکی از منازل قمر و آن چند ستاره ٔ خرد است در برج حوت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نام دومین ستاره ٔ نورانی در صورت مراءةالمسلسلة و نام منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن را بطن الحوت نیز گویند. (مفاتیح العلوم ). منزل بیست وهشتم از منا
رشاءلغتنامه دهخدارشاء. [ رِ ] (ع اِ) ریسمان و ریسمان دول . (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).رسن دلو. (دهار). ریسمان ، و گویند ریسمان دلو. ج ، اَرْشیة. (از اقرب الموارد). || طناب خور: الحقو... رشاؤها خمسون قامة. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان ). || رشته مانندی م
گُل سرخRosaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از گلسرخیان درختچهای ایستاده یا بالاروندۀ تیغدار با تعداد بسیاری گونۀ خودرو و اهلی که بیشتر بومی آسیا هستند، اما تعدادی هم بومی اروپا و شمال امریکا و شمالغربی افریقا هستند؛ گلها اغلب معطرند و براثر دستکاری ژنی در رنگ گلبرگ آنها تنوع بسیار ایجاد شده است؛ برگها متناوب و مرکب شانهای (pi
ریسالغتنامه دهخداریسا. (نف ) ریسنده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ریسیدن به معنی آنکه می ریسد. (از شعوری ج 2 ص 17). || آه کشنده و افسوس خورنده . (ناظم الاطباء). || آنکه از ضعف بسیار لاغر و نزار شود. باریک ریس . (از شعوری ج <
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای اکبرآبادی . میرزا ایزدبخش . از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.رجوع به تذکره ٔ حسینی چ لکهنو ص 135 و شمع انجمن چ هندوستان ص 167 و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای شاه جهان آبادی . محمدتقی . از گویندگان هندوستان و جغتایی الاصل است و در شاه جهان آباد بدنیا آمد و نزد حاکم لکهنو تقربی یافته است . رسا بعد به فیض آباد رفت و بسال 1223 هَ . ق . در آنجا درگذشت . بیت زیر ازوست :شبی
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای لکهنویی . منشی احمدعلی . از گویندگان قرن سیزدهم بود و به سال 1262 هَ . ق . درگذشت . رجوع به نتایج الافکار چ بمبئی صص 178 - 181 و فرهنگ سخنوران شود.
رشالغتنامه دهخدارشا. [ رِ ] (از ع ، اِ) رشاء. بند دلو. رسن دلو. ج ، ارشیة. (یادداشت مؤلف ). رسن . (غیاث اللغات ). رجوع به رشاء شود.
رشوةدیکشنری عربی به فارسیرشوه دادن , تطميع کردن , رشوه , بدکند , رشاء , ارتشاء , رشوه خواري , پاره ستاني
briberiesدیکشنری انگلیسی به فارسیرشوه خواری، رشوه، ارتشاء، رشوه گیری، تطمیع، رشاء، پاره ستانی، خود فروشی
حرشاءلغتنامه دهخداحرشاء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث اَحْرَش . مار درشت پوست . (مهذب الاسماء). || ارضین حرشاء؛ زمینهای درشت . زمینهای سنگلاخ و ناهموار.
خرشاءلغتنامه دهخداخرشاء. [ خ ِ ] (ع اِ) پوست مار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ) (از مهذب الاسماء). || پوست بالای تخم مرغ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || آنچه تهی و دمیده باشد. (از آنندراج ) (منتهی الارب ). آنچه از سینه برآید بنفث . (
کرشاءلغتنامه دهخداکرشاء. [ ک َ ] (ع ص ) زن بزرگ شکم . (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || پای گوشت ناک هموار اخمص خردانگشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ید کرشاء؛ دست خردانگشت . (مهذب الاسماء). || خرماده ٔ بزرگ تهیگاه ِ بزرگ سرین . (منتهی الارب ) (از آ
مرشاءلغتنامه دهخدامرشاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث أمرش به معنی شریر. ج ، مُرْش . (از اقرب الموارد). || گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد).
استرشاءلغتنامه دهخدااسترشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رشوت خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). پاره خواستن از کسی . طلب رشوت کردن . رشوه گرفتن . || استرشاء فصیل ؛ شیر جستن شتربچه . شیر خواستن اشتربچه . (تاج المصادر بیهقی ). شیر خوردن خواستن بچه شتر. || اطاعت کسی کردن و خوشنودی او جستن . (منت