رشیدلغتنامه دهخدارشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدة. دهی است . (منتهی الارب ). دهی است در مصر در ساحل نیل . (از نخبةالدهر دمشقی ). شهری است نزدیک اسکندریه . (یادداشت مؤلف ). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه . (از معجم البلدان ). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل ، شامبلیون در سال <span
رشیدلغتنامه دهخدارشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن ابوالقاسم . از راویان بشمار است و عمربن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هَ . ق .).از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود.
رشیدلغتنامه دهخدارشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن ربیض العذری .مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است . (از الاصابة ج 1 قسم 3).
رشیدلغتنامه دهخدارشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن شریف بن علی . اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هَ . ق .). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود.
خلاش گنبدیraised bogواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد
ماسهکندگیraised sandواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای حجیم و نامنظم با ظاهر شکسته در سطح پایینی قطعۀ ریختگی که عموماً به دلیل انبساط ماسه یا کوبش ناکافی آن به وجود میآید
خیز ماهیچهraised core, mold element cutoffواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی حجیم و بیقاعدهای که ممکن است قسمت تحتانی قطعه را بهصورت جام بپوشاند و نشاندهندۀ آن است که قسمتی از ماهیچه از جای خود جدا شده است
پَرگَنۀ ریشهایrhizoid colonyواژههای مصوب فرهنگستانپَرگَنهای که رشتههای ضخیم و معدود ریشهمانند آن به طرف بیرون رشد میکنند
رشیدالدینلغتنامه دهخدارشیدالدین . [ رَ دُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمدبن علی مازندرانی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به محمدبن علی ... شود.
رشیدالدینلغتنامه دهخدارشیدالدین . [ رَ دُدْ دی ] (اِخ ) لقب یحیی بن علی قریشی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یحیی ... شود.
رشیدآبادلغتنامه دهخدارشیدآباد. [ رَ ] (اِخ )دهی از دهستان تحت جلگه ٔ بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. سکنه 364 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . صنایع دستی کرباس بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رشیدالدینلغتنامه دهخدارشیدالدین . [ رَ دُدْ دی ] (اِخ ) محمد نیشابوری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به محمد نیشابوری شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رشید عبدالواحد.دهمین از امرای موحدی مغرب . رجوع به رشید... شود.
رشیدالدینلغتنامه دهخدارشیدالدین . [ رَ دُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمدبن علی مازندرانی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به محمدبن علی ... شود.
رشیدالدینلغتنامه دهخدارشیدالدین . [ رَ دُدْ دی ] (اِخ ) لقب یحیی بن علی قریشی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یحیی ... شود.
رشید اسفزاریلغتنامه دهخدارشید اسفزاری . [ رَ دِ اِ ف َ ] (اِخ ) یا رشیدالدین اسفزاری . رجوع به رشیدالدین (اسفزاری ) و فرهنگ سخنوران شود.
رشید افشارلغتنامه دهخدارشید افشار.[ رَ دِ اَ ] (اِخ ) میرزا رشید. از گویندگان بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و المآثر و الاَّثار ص 215 شود.
رشیدالدین وزیرلغتنامه دهخدارشیدالدین وزیر. [ رَ دُدْ دی وَ ] (اِخ ) رشیدالدین فضل اﷲ همدانی . رجوع به رشیدالدین (فضل اﷲ...) شود.
حسن رشیدلغتنامه دهخداحسن رشید. [ ح َ س َ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن احمد رشدی قسطنطینی رومی حنفی ، ملقب به رشید قاضی بود و در 1156 هَ . ق . درگذشت . دیوان شعر ترکی دارد. (هدیةالعارفین ج 1 ص 297).
تاته رشیدلغتنامه دهخداتاته رشید. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، 34 هزارگزی شمال خاور سنندج ، 10 هزارگزی شمال شوسه ٔ سنندج به همدان ، جلگه ، سردسیر با 265 تن سکنه
خرشیدلغتنامه دهخداخرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن دازمهر. وی آخرین ِ حکام آل دابویه است که ازسال 88 تا سال 116 هَ . ق . بر طبرستان حکم راند. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 180).
خرشیدلغتنامه دهخداخرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن کیکاوس هژبرالدین . وی از حکام گوشواره بود. او بجای نواده ٔ خود مبارزالدین ارجاسف بحکومت گوشواره در اواخر قرن ششم هجری رسید. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 148).
خرشیدلغتنامه دهخداخرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن گیل . نام دیگر وی دابویه است و او نخستین ِ حکام طبرستان از خاندان آل دابویه میباشد. این خاندان را دابوان و آل گاوبره (گاوباره ) نیز می نامند و بحدود 104 بنابر قولی بر طبرستان حکم راندند ولی رابینو از روی سکه های آنان