رشیقلغتنامه دهخدارشیق . [ رَ ] (ع ص ) رجل رشیق ؛ مرد نیکو و باریک قد. ج ، رَشَق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مرد نیکو و باریک قد. ج ، رَشَق . (آنندراج ). نیکوقد. سروبالا. خوش قد و بالا. کشیده بالا. خوش قد و قامت . خوش قد. (یادداشت مؤلف ). کشیده بالا. (مهذب الاسماء). خوش هیکل . خوش اندام
رشیقلغتنامه دهخدارشیق . [ رُ ش َ ] (اِخ ) نام جد ابوعبداﷲبن رشیق ، فقیه مالکی متأخر. (منتهی الارب ).
چریشکلغتنامه دهخداچریشک .[ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران که در 33هزارگزی باختر کرج و 3هزارگزی جنوب هشتجرد واقع است و 96 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رود کردان
رشکلغتنامه دهخدارشک . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از چشمه .محصولات عمده غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رسغلغتنامه دهخدارسغ. [ رُ ] (ع اِ) رُسُغ. خرده ٔ دست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خرده و استخوان رسغ هشت پاره است ، و رسغ را به پارسی خرده گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خردگاه دست و پای ستور. آن جای باریک که پیوندگاه سر دست و پا بود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای باریک میان سم و
رسغلغتنامه دهخدارسغ. [رَ س َ ] (ع اِمص ) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سستی در دست و پای شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به رُسْغ شود.
رشیقةلغتنامه دهخدارشیقة. [ رَ ق َ ] (ع ص ) رشیقه . تأنیث رشیق . زن نیکوقد و کشیده بالا. (یادداشت مؤلف ).نیکوقد و زیبااندام . (غیاث اللغات از منتخب اللغات ).مؤنث رشیق ، گویند: قامة رشیقة؛ قامت نیکو و باریک .ج ، رِشاق . (ناظم الاطباء). || قوس رشیقة؛ تیری که دارای حرکت سریع باشد. (از اقرب المو
ابن رشیقلغتنامه دهخداابن رشیق . [ اِ ن ُ رَ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن رشیق . پدرش مملوک محرَّر رومی بوده و زرگری پیشه داشته . بین 385 و 390 هَ .ق . در مسیله از شهرهای افریقیه متولد و456 یا <span cla
جمال الدین رشیق القطنیلغتنامه دهخداجمال الدین رشیق القطنی . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) یکی از بزرگان و شاعران زمان آباقاخان است که پس از نود سال درگذشت . این رباعی از اوست :ای زر تویی آنکه جامع لذاتی محبوب خلایق همه اوقاتی بی شک نه خدایی تو ولیکن چو خداستار عیوب و قاضی الحاجاتی .<p class="autho
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن رشیق . حسن قیروانی . رجوع به ابن رشیق ابوعلی حسن بن رشیق ... شود.
رشیقةلغتنامه دهخدارشیقة. [ رَ ق َ ] (ع ص ) رشیقه . تأنیث رشیق . زن نیکوقد و کشیده بالا. (یادداشت مؤلف ).نیکوقد و زیبااندام . (غیاث اللغات از منتخب اللغات ).مؤنث رشیق ، گویند: قامة رشیقة؛ قامت نیکو و باریک .ج ، رِشاق . (ناظم الاطباء). || قوس رشیقة؛ تیری که دارای حرکت سریع باشد. (از اقرب المو
جرشیقلغتنامه دهخداجرشیق . [ ] (اِخ ) آب جرشیق . این آب از جبال ماصرم برمیخیزد و آبی بزرگ است و از قنطره ٔ سبوک گذشته با آب اخشین پیوندد و طولش تا به اخشین رسیدن هشت فرسنگ است . (از نزهة القلوب ج 3 ص 225).
ابن رشیقلغتنامه دهخداابن رشیق . [ اِ ن ُ رَ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن رشیق . پدرش مملوک محرَّر رومی بوده و زرگری پیشه داشته . بین 385 و 390 هَ .ق . در مسیله از شهرهای افریقیه متولد و456 یا <span cla