رضالغتنامه دهخدارضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا هروی ، رضاعلی شاه . از مریدان سیدمعصوم دکنی و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.رجوع به فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص 260 شود.
رضالغتنامه دهخدارضا. [ رِ ] (اِخ ) ابوالحسین بن زکی بن حسن ... بن علی بن ابیطالب که به هفت واسطه نسبش به حضرت امام حسن می رسد و از طرف مادر نوه ٔ صاحب بن عباد وزیر نامی بود و سادات همدان نسبشان به این خاندان می رسد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 459 شود.<b
رضالغتنامه دهخدارضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، میرزا رضا صفاهانی .طبعش معروف رضای شاهدان تازه مضامین و نادره معانی :ز بس پر شد به یاد لعل جان بخشی دل تنگم صدای آب حیوان می کند گر بشکند رنگم .تار و پود بسترش از رنگ وبوی گل کنیدآن بدن یک پیرهن از برگ گل نازکتر است . <
رضالغتنامه دهخدارضا. [ رِ ] (اِخ ) میر محمدرضا. از گویندگان متأخر هندوستان و از اهالی عظیم آباد بود و به سال 1216 هَ . ق . در آنجا درگذشت . بیت زیر او راست :کشتن چه لازم است بدین قهر و کین مرااز ناز چون نمی کشی ای نازنین مرا.(ا
رواداشت روزانۀ توصیهشدهrecommended daily allowance, RDAواژههای مصوب فرهنگستانمقدار مجاز مواد مغذی مورد نیاز یک فرد در طول شبانهروز که متخصص آن را توصیه میکند
رذایالغتنامه دهخدارذایا. [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَذیّة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ رذیة، به معنی ناقه ٔ فرومانده به راه . (غیاث اللغات ). رجوع به رذیة شود.
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رِ ] (ع اِمص ) رضا. خشنودی . مقابل سخط. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رضا شود. || قناعت . خرسندی . (یادداشت مؤلف ).
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رِ ] (ع مص ) مصدر به معنی مرضاة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صواب و خشنودی خواستن . (از اقرب الموارد). از یکدیگر خشنود شدن . (منتهی الارب ).
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رُ ] (اِخ ) رضا. بتی است عرب را. (یادداشت مؤلف ). در کتیبه های صفا نام اللات زیاداست و پس از آن العزی و اللاه ، نامهای دیگر از قبیل رضاء، جدعوید... خدایان صفاییها بوده اند. رجوع به تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض ص 36 و ماده ٔ بت شو
رضاخلغتنامه دهخدارضاخ . [ رِ ] (ع مص ) کسی را به ناپسندی چیزی دادن .(آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) . || همدیگر را سنگ انداختن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
رضاآبادلغتنامه دهخدارضاآباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان . سکنه 187 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
رضاخانلغتنامه دهخدارضاخان . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
رضاعةلغتنامه دهخدارضاعة. [ رِ ع َ ] (ع مص ) رضاعه . رَضاعَة. رِضاع . رَضاع . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رَضاعَة و رَضاع شود.
رضاآبادلغتنامه دهخدارضاآباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز. آب آن از رودخانه ٔ سیوند. محصول آنجا غلات و چغندر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
امیدرضافرهنگ نامها(تلفظ: om(m)id rezā) آن که امیدش به رضا (رضای خدا) باشد ؛ امید داشتن به لطف رضا (منظور امام رضا (ع)).
رضا محلهلغتنامه دهخدارضا محله . [ رِ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیاهکل رود بخش رودسر شهرستان لاهیجان . سکنه 150 تن . آب آن از نهر سیاهکل رود.محصول آنجا برنج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
رضا گروسلغتنامه دهخدارضا گروس . [ رِ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 120 تن . آب آن از چشمه و رود گاماسیاب . محصول آنجا غلات و لبنیات . ساکنان از طایفه ٔ غیب غلامند و در زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <spa
رضاخلغتنامه دهخدارضاخ . [ رِ ] (ع مص ) کسی را به ناپسندی چیزی دادن .(آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) . || همدیگر را سنگ انداختن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
رضاآبادلغتنامه دهخدارضاآباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان . سکنه 187 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشته شاه رضالغتنامه دهخدادشته شاه رضا. [ دَ ت َ رِ ](اِخ ) دهی از دهستان فرمشکان بخش سروستان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 346 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و برنج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
دوآب کاکارضالغتنامه دهخدادوآب کاکارضا. [ دُ ب ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ دوآب الشتر. ساکنان آن از طایفه ٔ حسنوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چقابلک علی رضالغتنامه دهخداچقابلک علی رضا. [ چ َ ب َ ل َ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 8 هزارگزی شمال رباط ماهیدشت و یک هزارگزی چقابلک محمدزمان خان واقع است . دشت و سردسیر است و 400 تن سکن
چقارضالغتنامه دهخداچقارضا. [ چ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در هزار و پانصدگزی جنوب خاوری کوزران کنار راه فرعی کوزران بکرمانشاه واقع است . دشت و سردسیر است و 60 تن سکنه دارد. آبش از سراب . محصولش غلات ، حبوبات دیم و لبنیات ، شغل اها
چم حاجی میرزا رضالغتنامه دهخداچم حاجی میرزا رضا. [ چ َ رِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی ازمزارع طایقان قم است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 261).