رضامندلغتنامه دهخدارضامند. [ رِ م َ ] (ص مرکب ) خوشدل . (ناظم الاطباء). خشنود و راضی . (آنندراج ). با رضای خاطر : همگی به امر رضامند شده . (مجمل التواریخ گلستانه ). || قبول کننده . || اذن دهنده . (ناظم الاطباء).
رضامندیلغتنامه دهخدارضامندی . [ رِ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی رضامند. رضایت . (از فرهنگ فارسی معین ). قبول . (ناظم الاطباء). || بمعنی توفیق یا خشنودی است . (از قاموس کتاب مقدس ). || اجازت و رخصت دادن . (ناظم الاطباء).
رضامندی مصرفکنندهconsumer acceptabilityواژههای مصوب فرهنگستانمیزان رضایت مصرفکننده از فراوردۀ تجاری
مسترضیلغتنامه دهخدامسترضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استرضاء. راضی و رضامند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استرضاء شود.
تراضیلغتنامه دهخداتراضی . [ ت َ ] (ع مص ) از یکدیگر خشنود شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از همدیگر رضامند و خوشنود شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ازیکدیگر راضی شدن . (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِمص ) یقال : وقع به التراضی . (منتهی الارب ).
خشنودیلغتنامه دهخداخشنودی . [ خ ُ ] (حامص ) خرسندی . خوشحالی . رضا. رضامند. قبول خاطر جمعی . (ناظم الاطباء). رضوان . رضا. (از ربنجنی ). رضایت . مرضات . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر آن کس که خشنودی شاه جست زمین را بخون دلیران بشست بیابد ز من خلعت شهریاربود در
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خداوند باشد و بیشتر در آخر کلمات آید، همچو دولتمند؛ یعنی صاحب دولت و ارجمند؛ یعنی صاحب و خداوند قدر و قیمت و حاجتمند و
رضامندیلغتنامه دهخدارضامندی . [ رِ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی رضامند. رضایت . (از فرهنگ فارسی معین ). قبول . (ناظم الاطباء). || بمعنی توفیق یا خشنودی است . (از قاموس کتاب مقدس ). || اجازت و رخصت دادن . (ناظم الاطباء).
رضامندی مصرفکنندهconsumer acceptabilityواژههای مصوب فرهنگستانمیزان رضایت مصرفکننده از فراوردۀ تجاری