رضایتلغتنامه دهخدارضایت . [ رِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) خشنودی و پسندیدگی و میل . (ناظم الاطباء). رضایة. خشنودی . (یادداشت مؤلف ) (لغات فرهنگستان ) (فرهنگ فارسی معین ). از مصادر مجعول است که بجای رضا و رضوان استعمال می شود و اگر هم در لغت عربی موجود بود می بایست رضاوت باشد زیرا ماده ٔ کلمه واوی ا
رضایتconsentواژههای مصوب فرهنگستانموافقت بیمار، یا در شرایط خاص بستگان او، با تصمیمات و مداخلات پزشکی پیشنهادی، با آگاه شدن از میزان اثربخشی و عوارض احتمالی این مداخلات پس از آگاهی از وضعیت سلامت بیمار
رضایتدیکشنری فارسی به انگلیسیacquiescence, accession, accord, approbation, approval, assent, compliance, consent, content , contentedness, contentment, nod, satisfaction, submission
رذاذلغتنامه دهخدارذاذ. [ رَ ] (ع اِ) باران نرم و ریزه و باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باران بزرگ قطره . ج ، رُذَد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف . متنبی گفته است : «مطر المنا
رذاذلغتنامه دهخدارذاذ. [ رَ ] (ع مص ) رَذّ. باریدن باران رذاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به رَذاذ در معنی اسمی و رَذّ شود.
رضاپطلغتنامه دهخدارضاپط. [ رِپ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار. سکنه 95 تن . آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آنجا چای و برنج و مرکبات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
پردادلغتنامه دهخداپرداد. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرعدل . بسیارعدل . پر از عدل و داد : ورا گشت آن شاهی آراسته جهان گشت پرداد و پرخاسته .فردوسی .
رضایتدادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ن، راضی شدن، قانع شدن، تن دردادن، تسلیم شدن، زیر بار (چیزی) رفتن، اطاعت کردن، تحمل کردن روا دانستن، جایز شناختن مصالحه کردن، سازش کردن
رضایت آمیزلغتنامه دهخدارضایت آمیز. [ رِ ی َ ] (ن مف مرکب ) رضایت آمیخته . توأم با خشنودی . مقرون به رضایت . (فرهنگ فارسی معین ).
رضایت بخشلغتنامه دهخدارضایت بخش . [ رِ ی َ ب َ ] (نف مرکب ) رضایت بخشنده . راضی کننده . (فرهنگ فارسی معین ). مورد رضایت . راضی کننده : کار فلانی رضایت بخش است . (یادداشت مؤلف ).
رضایت آمیزلغتنامه دهخدارضایت آمیز. [ رِ ی َ ] (ن مف مرکب ) رضایت آمیخته . توأم با خشنودی . مقرون به رضایت . (فرهنگ فارسی معین ).
رضایت بخشلغتنامه دهخدارضایت بخش . [ رِ ی َ ب َ ] (نف مرکب ) رضایت بخشنده . راضی کننده . (فرهنگ فارسی معین ). مورد رضایت . راضی کننده : کار فلانی رضایت بخش است . (یادداشت مؤلف ).
رضایت آگاهانهinformed consentواژههای مصوب فرهنگستانتوافق میان پزشک و بیمار برای آغاز درمانی خاص بر پایۀ اطلاع یافتن کامل بیمار از گزینههای مختلف درمانی
رضایت ابرازشدهexpress consentواژههای مصوب فرهنگستانرضایتی که بیمار بهطور مستقیم و شفاف، بهصورت شفاهی یا کتبی، اعلام میکند
رضایت جنسیsexual satisfactionواژههای مصوب فرهنگستانپاسخ عاطفی ناشی از برآورده شدن نیازهای جنسی فرد و اقناع توقعات او و شریک جنسیاش و داشتن ارزیابی مثبت از روابط جنسی در شکل کلی