رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپست دادن . (دهار). || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ / رُ طُ ](ع اِ) علف سبز. گیاه سبز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گیاه سبز اعم از سبز و علف ، و گروهی گفته اند آن علف سبز است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است .(آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. (غیاث اللغ
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ضد خشک . (از اقرب الموارد). تر. ضد خشک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تر. مقابل خشک . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. (غیاث اللغات ). تر. (ترجمان القرآن جرجان
رطیبلغتنامه دهخدارطیب . [ رَ ] (ع ص ) تر. (دهار). تروتازه و از آن است «عیش رطیب ناعم ». (از اقرب الموارد). تروتازه . ج ، رِطاب . (از آنندراج ) (منتهی الارب ) : کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت هر جویکی که خشک همی بود شد رطیب . رودکی .<
رتبدیکشنری عربی به فارسیمرتب کردن , ترتيب دادن , اراستن , چيدن , قرار گذاشتن , سازمند کردن , مستعد کردن , ترتيب کارها را معين کردن
رطبیلغتنامه دهخدارطبی . [ رُ طَ ] (اِخ ) احمدبن سلام رطبی . یکی از اکابر شافعیه است و نبیره ٔ او قاضی ابواسحاق ابراهیم بن عبداﷲبن احمد و برادرزاده اش احمدبن عبداﷲ رطبی روایت کرده از ابوالقاسم بن بسری . (منتهی الارب ).
رطبهلغتنامه دهخدارطبه . [ رَ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) یونجه . سپست تر را گویند چون سبز بود و جمع او رطاب بود وابوعبید از اصمعی روایت کند که سپست تر را رطبه گویند و لیث گوید خشک آن را عرب قت گوید و بعضی گویند قت تر آن و خشک آن هر دو را گویند و اصمعی گوید: فصافص جمع
رطبةلغتنامه دهخدارطبة. [ رَ ب َ ] (ع اِ) رطبه . قت . برسیم . یونجه ٔتر. (یادداشت مؤلف ). سپست تر. ج ، رِطاب . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سپست تر. (آنندراج ) (دهار). || (ص ) تأنیث رطب : عظام رطبة. (یادداشت مؤلف ).- قروح رطبة ؛ ریشهای تر. (یا
رطبةلغتنامه دهخدارطبة. [ رُ طَ ب َ ] (ع اِ) خرمای تر. (دهار). یکی رُطَب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رطب شود.
رطبیلغتنامه دهخدارطبی . [ رُ طَ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان بن عیسی هروی ، معروف به رطبی . از نویسندگان قرن سیزدهم هجری قمری بود. او راست : منحة الاصحاب لمن اراد سلوک طریق الاصفیاء و الاحباب . (از معجم المطبوعات مصر ج 1).
رطب چیدنلغتنامه دهخدارطب چیدن . [ رُ طَ دَ ] (مص مرکب ) رطب بازکردن از نخل ؛ چیدن خرمای تازه : در آن باغ رفته رطب چیدمی وزو دادمی هر که را دیدمی .نظامی (از آنندراج ).
رطب و یابسلغتنامه دهخدارطب و یابس . [ رَ ب ُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تر و خشک . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از دو گونه سخن بی معنی و خوب است : لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین . (قرآن 59/6). (یادداشت مؤلف ).کنایه از سخن صحیح و ناصحیح . (فرهنگ فارسی معین ).
رطبیلغتنامه دهخدارطبی . [ رُ طَ ] (اِخ ) احمدبن سلام رطبی . یکی از اکابر شافعیه است و نبیره ٔ او قاضی ابواسحاق ابراهیم بن عبداﷲبن احمد و برادرزاده اش احمدبن عبداﷲ رطبی روایت کرده از ابوالقاسم بن بسری . (منتهی الارب ).
رطب اللسانلغتنامه دهخدارطب اللسان . [ رَ بُل ْ ل ِ ] (ع ص مرکب ) ترزبان . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (یادداشت مؤلف ) : پارم به مکه دیدی آسوده دل چو کعبه رطب اللسان چو زمزم بر کعبه آفرین گو. خاقانی .هر کس به وصف اصفهان
رطب چینلغتنامه دهخدارطب چین . [ رُ طَ ] (نف مرکب ) آنکه رطب چیند. که رطب از نخل بازکند. رباینده ٔ رطب از نخل : در باغچه ٔ گل قصب چین گردن زده زنگی رطب چین . نظامی .رطب چینی که با نخلم ستیزدز من جز خار هیچش برنخیزد. <p class="a
جبن رطبلغتنامه دهخداجبن رطب . [ ج ُ ب ُ ن ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بپارسی پنیر تر گویند و بهترین آن شیرین و لذیذ بود که میل به حلاوت داشته باشد و از شیر معتدل از حیوانی صحیح البدن گرفته باشند، و طبیعت آن سردو تر باشد در سوم . گویند در دوم غذائی فربه کننده باشد و طبع را نرم دارد و منع ورم ج
ارطبلغتنامه دهخداارطب . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رطوبة. بارطوبت تر. با تری بیش از تری دیگری . مرطوب تر.که تری بیش دارد. با تری بیشتر. ترتر. (آنندراج ).
مرطبلغتنامه دهخدامرطب . [ م ُ رَطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترطیب . رجوع به ترطیب شود. || ترکننده . (آنندراج ). کسی یا چیزی که تر می کند. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح قدیم داروئی مرطب ، ترکننده . تری دهنده . تری آرنده . رطوبت بخش . رطوبت زاینده . مقابل مجفف .ج ، مرطبات :