رغیفلغتنامه دهخدارغیف . [ رَ ] (ع اِ) نان ستبرکرده . گرده ٔ نان تنک . (از کشاف زمخشری ). نان گرده . ج ، اَرغِفَة و رُغُف و رُغفان و تَراغیف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گرده ٔ نان . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). گرده . (دهار). (مهذب الاسماء). گرده ٔ نان که برای پختن قدری
رغفلغتنامه دهخدارغف . [ رَ ] (ع مص ) فرو خورانیدن شتر را دانه و آرد و مانند آن . || گرد آوردن خمیر و یا گل کشیدن آن بدست تا فراهم آید. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رغفلغتنامه دهخدارغف . [ رُ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ رَغیف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ رغیف به معنی نان گرده . (آنندراج ). رجوع به رَغیف شود.
رغولغتنامه دهخدارغو. [ رَ غ ُوْو] (ع ص ) ماده شتر بسیاربانگ و فریاد. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اشتری بسیاربانگ . (مهذب الاسماء).
رغولغتنامه دهخدارغو. [ رَغ ْوْ ] (ع اِ) یا رُغو یا رِغو. کفک و سرشیر. ج ، رُغی ً. (آنندراج ). کفک که به هندی جهاک گویند. (غیاث اللغات از صراح اللغة). در متون معتبر دیگر دیده نشد.
ریغولغتنامه دهخداریغو. (ص نسبی ) ریخو. ریخن . (ناظم الاطباء). ریخ زننده . در تداول عامه ، آنکه از بیماری و ضعف از آلودن خویش خودداری نکند.که خود باز نداند داشت . که بسیار برنشیند. که جامه پلید کند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریخو و ریخن شود. || سخت ضعیف و حقیر. (یادداشت مؤلف ).
رغیفةلغتنامه دهخدارغیفة. [ رَ ف َ ] (ع اِ) رغیفه . طعام که زائوها را سازند. (از مهذب الاسماء). طعامی از آرد و شیر که زائو را کنند. (یادداشت مؤلف ).
رغفلغتنامه دهخدارغف . [ رُ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ رَغیف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ رغیف به معنی نان گرده . (آنندراج ). رجوع به رَغیف شود.
رغفانلغتنامه دهخدارغفان . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَغیف . (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رغیف شود.
رغیفةلغتنامه دهخدارغیفة. [ رَ ف َ ] (ع اِ) رغیفه . طعام که زائوها را سازند. (از مهذب الاسماء). طعامی از آرد و شیر که زائو را کنند. (یادداشت مؤلف ).