رفلغتنامه دهخدارف . [ رَ ] (اِ) برآمدگی و سکویی است که بر در خانه ها برای نشستن سازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). سکویی که بر در خانه بجهت نشستن سازند. (برهان ). طاقچه و سکویی که بر در خانه ها برای نشستن سازند. آنچه برای نشستن مردم بصورت طاق بر در عمارت سازند. (غیاث اللغات ). بیرون داشتی که بر
رفلغتنامه دهخدارف . [ رَف ف ] (ع اِ) رف . (دهار) (از برهان ). چوبی باشد پهنا که هر دو طرف آن در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند، ج ، رُفوف . (آنندراج ) (منتهی الارب ). چوبی پهنا و عریض که هر دو طرف در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند و هو شبه الطاق . (ناظم الاطباء). طاق گونه ای که
رفلغتنامه دهخدارف . [ رَف ف ] (ع مص ) بسیار خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد). رفیف . || بوسه دادن زن را به اطراف لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مزیدن دهن در وقت بوسه دادن . (مصادراللغه ٔ زوزنی ). مزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بوسیدن زن
رفلغتنامه دهخدارف . [ رِف ف ] (ع اِ) رف ّ. شتر کلان هیکل . || بهره ٔ آب هرروزه . || تب هرروزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رفته رفتهلغتنامه دهخدارفته رفته . [ رَ ت َ / ت ِ رَ ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) پابپا و قدم بقدم و درجه به درجه . متدرجاً. کم کم و در امتداد زمان . (ناظم الاطباء). کنایه از تأنی و تدریج است و این مجاز است . (آنندراج ). بتدریج . (فرهنگ
رفتگریلغتنامه دهخدارفتگری . [ رُ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رفتگر. تمیز کردن خیابانها و کوچه ها. (فرهنگ فارسی معین ).
رفائیللغتنامه دهخدارفائیل . [رَ ] (اِخ ) رافائیل . یا رافائل نقاش معروف ایتالیایی . رجوع به رافائل شود.
رفاللغتنامه دهخدارفال . [ رِ] (ع اِ) رفال التیس ؛ چیزی که بر سر غلاف نره ٔ قچقار نهند تا گشنی نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
رفاتلغتنامه دهخدارفات . [ رُ ] (ع ص ، اِ) شکسته و از هم ریخته و ریزه ریزه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ریزه و شکسته ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). شکسته ٔ هر چیزی . (دهار). شکسته و از هم پاشیده و ریزه ریزه شده از هر چیز. قوله تعالی : ائذا کنا عظاماً و رفاتاً. (قرآن 98/
دخل و تصرفلغتنامه دهخدادخل و تصرف . [ دَ ل ُ ت َ ص َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مداخله کردن و در قبضه آوردن . رجوع به دخل و رجوع به تصرف شود.
درفلغتنامه دهخدادرف . [ دَ ] (ع اِ) پناه و سایه و جانب . (منتهی الارب ). کنف و ظل . (اقرب الموارد). گویند: هو تحت درف فلان ؛ یعنی او در کنف و سایه ٔ فلان است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حجرالصرفلغتنامه دهخداحجرالصرف . [ ح َ ج َ رُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) شیخ الربوة محمدبن ابی طالب انصاری دمشقی گوید: یزعم بعض المتکلمین انه زنجفر معدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانة. و لون هذا الحجر احمر بسواد لکون خشب الصندل الاحمر کمد الظاهر احمر الباطن . یعلوه سواد یسیرو فی وجه منه صقال و نع
حرف به حرفلغتنامه دهخداحرف به حرف . [ ح َ ب ِ ح َ ] (ق مرکب ) طابق النعل بالنعل . حذو نعل بنعل . حرفاً بحرف .- حرف به حرف خواندن ؛ بدقت و بتمام خواندن : زن زنی بود کاردان و شگرف آن ورق بازخواند حرف به حرف .نظامی (هفت