رفانلغتنامه دهخدارفان . [ رَ ] (اِ) زعفران و کرکم . (ناظم الاطباء). زعفران . (از شعوری ج 2 ورق 20). || شفیع و میانجی . (ناظم الاطباء). در نسخه ٔ وفایی به تشدید «فاء» به معنی شافع و میانجی آمده است . (از شعوری ج <span class="h
رفائیانلغتنامه دهخدارفائیان . [ رَ ] (اِخ ) یا رفاییان . قومی از جبارانند که در طرف شرقی اردن سکونت داشته اند، کدر لاعومر ایشان را هزیمت داد. (قاموس کتاب مقدس ).
گریفونلغتنامه دهخداگریفون . [ گ ِ ] (اِخ ) فرا... در بلژیک بدنیا آمد و در قبرس درگذشت . کشیش و اسقفی بود که او را بشرق فرستادند. او راست «مدائح مریم » و «وصف الاراضی المقدسه » (1410 - 1475م .).
گریفونلغتنامه دهخداگریفون . [ گ ِ ف ُ ] (اِ) حیوان افسانه ای است که ترکیبی از جسد شیر، سر و بال عقاب ، گوش اسب و تاجی شبیه به آلت سباحه ٔ ماهی است .
گریفونلغتنامه دهخداگریفون . [ گ ِ ف ُ] (اِخ ) گریپون . پسر نامشروع شارل مارتل (726 - 753م .). شهرتش بواسطه ٔ مبارزاتی است که بمخالفت پپن ل ُبرف و پسرانش کرده است .
رفأنینةلغتنامه دهخدارفأنینة. [ رُف َءْ نی ن َ ] (ع اِمص ) خوشی زندگانی و فراخی عیش . (ناظم الاطباء). خوشی زندگانی و فراخی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). غضارت عیش . (از اقرب الموارد). فراخی زندگی . فراخ زیستی . رجوع به رفاه و رفاهت و رفاهیت شود.
خرفانلغتنامه دهخداخرفان . [ خ َ ] (ع ص ) پیری که عقلش تباه شده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خرفانلغتنامه دهخداخرفان . [ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ خروف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). رجوع به خروف شود.
خرفانلغتنامه دهخداخرفان . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خروف . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).