رفدلغتنامه دهخدارفد. [ رَ ] (اِخ ) نام ستاره ٔ کوچکی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کلمه ٔ ربعو کلمه ٔ تنین در علم صور کواکب نفائس الفنون شود.
رفدلغتنامه دهخدارفد. [ رَ ] (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ که در آن شیر دوشند. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رفدلغتنامه دهخدارفد. [ رَ ] (ع مص ) عطا کردن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عطا دادن .(المصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار). عطا کردن . بخشش کردن . (فرهنگ فارسی معین ). دادن . یقال : رفدته ؛ ای اعنته و اعطیت
رفدلغتنامه دهخدارفد. [ رِ ] (ع اِ) دهش و عطا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بخشش . (غیاث اللغات ). عطا. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 52). صله . دهش . بخشش . عطا. (یادداشت مؤلف ). عطا و بخشش ، لغتی است از رَفد به معنی کاسه ٔ بزرگ . (از اقرب الموا
رفتلغتنامه دهخدارفت . [ رَ ] (ع مص ) خرد و مرد کردن . (مصادراللغه ٔ زوزنی ). شکستن و ریزه ریزه نمودن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). شکستن و ریزه ریزه نمودن . (آنندراج ). || شکسته شدن . (ناظم الاطباء). شکسته و ریزه ریزه گردیدن (لازم ). (آ
رفتلغتنامه دهخدارفت . [ رَ ] (مص مرخم ، اِمص ) رفتن . (ناظم الاطباء). ذهاب . عمل رفتن . مقابل آمدن : هر رفتی آمدی دارد. (یادداشت مؤلف ) : که دارد پی و تاب افراسیاب مرا رفت باید چو کشتی بر آب . فردوسی .ترا رفت باید به فرمان شاه <b
رفتلغتنامه دهخدارفت . [ رُ ] (مص مرخم ، اِمص ) عمل رفتن :رفت و روب . (یادداشت مؤلف ). جاروب کردن .- آب رفت ؛ ته نشین آب رودخانه ها. رجوع به آب رفت شود.
رفتلغتنامه دهخدارفت . [ رُ ف َ ] (ع اِ) کاه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (ص ) شکسته و ریزه ریزه شده ٔ هر چیزی . (ناظم الاطباء). شکننده و ریزه ریزه کننده ٔ هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
رفدونهلغتنامه دهخدارفدونه . [ ] (اِخ ) شهرکی است از ماوراء النهر به حدود بخارا،آبادان و با کشت و برز بسیار. (از حدود العالم ).
رفادةلغتنامه دهخدارفادة. [ رِ دَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَفد. (ناظم الاطباء). رجوع به رفد در معنی مصدر شود.
مَرْفُودُفرهنگ واژگان قرآنعطا شده ("رفد"در اصل به معني ياور بوده و اگر عطيه را نيز رفد و مرفود خواندهاند به اين مناسبت بوده که عطيه ، گيرنده را در برآوردن حوائجش ياري ميدهد )
مرفودلغتنامه دهخدامرفود. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رفد. عطا شده . داده شده : واتبعوا فی هذه لعنة و یوم القیامة بئس الرفد المرفود. (قرآن 99/11). رجوع به رفد شود.
رِّفْدُفرهنگ واژگان قرآنعطيه - بخشش (در اصل به معني ياور بوده و اگر عطيه را نيز رفد و مرفود خواندهاند به اين مناسبت بوده که عطيه ، گيرنده را در برآوردن حوائجش ياري ميدهد )
رفودلغتنامه دهخدارفود. [ رَ ] (ع ص ) ماده شتری که به یک دوشیدن یک قدح پر کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). اشتری که به یک دوشیدن قدح پرکند. (مهذب الاسماء). ج ، رُفُد. (از اقرب الموارد).
رفدونهلغتنامه دهخدارفدونه . [ ] (اِخ ) شهرکی است از ماوراء النهر به حدود بخارا،آبادان و با کشت و برز بسیار. (از حدود العالم ).
دبیرفدلغتنامه دهخدادبیرفد. [دَ ف َ ] (اِ مرکب ) دبیربد. و صاحب دیوان انشاء را دبیرفد خواندندی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 49). رجوع به دبیربد شود.
مسترفدلغتنامه دهخدامسترفد. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرفاد. یاری خواهنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استرفاد شود.
مرفدلغتنامه دهخدامرفد. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ارفاد. رجوع به ارفاد شود. || بازیگر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رفاده سازنده . (منتهی الارب ). رجوع به رِفادة شود.
مرفدلغتنامه دهخدامرفد. [ م ِ ف َ ] (ع اِ) قدح بزرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کاسه ٔ بزرگ . (غیاث ). صحن . رفد [ رِ / رَ ] . عسف . (یادداشت مرحوم دهخدا). || بالشچه ای که زنان لاغر بر سرین بندند تا کلان نماید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).