رفیهلغتنامه دهخدارفیه . [ رَ ه ْ ] (ع ص ) فراخ عیش تن آسا. (ناظم الاطباء). فراخ عیش تن آسان . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رفحلغتنامه دهخدارفح . [ رَ ف َ ] (اِخ ) منزلی است در راه بغداد در طریق مصر بعد از داروم ، از این مکان تا عسقلان دو روز راه است برای کسی که به مصرمی رود و اول رفح که فعلاً خراب شده است شهر آبادی بوده است . (از معجم البلدان ج 4) (از یادداشت مؤلف ).
رفچهلغتنامه دهخدارفچه . [ رَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) رف کوتاه . مصغر رف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رف شود.
رفهلغتنامه دهخدارفه . [ رِف ْه ْ ] (ع مص ) یا رَفْه . مصدر به معنی رفوه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رفوه و رَفْه شود.
رفهلغتنامه دهخدارفه . [ رُ ف َه ْ ] (ع اِ) کاه . از آن است مثل : اغنی من التفه عن الرفه ؛ التفه : السبع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کاه . (آنندراج ). تبن . کاه . (یادداشت مؤلف ).
معرفیهلغتنامه دهخدامعرفیه . [ م ُ ع َرْ رِ فی ی َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از صفاهان و این منسوب به معرف و آن شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رود و مجهول الحال باشد بیان اوصاف و نسبت او را ادا کند تا درخور آن عنایات شود. (آنندراج ).
اشرفیهلغتنامه دهخدااشرفیه . [ اَ رَ فی ی َ ] (اِخ ) تلی است در جانب شرقی بیروت که چند خانوار در آنجاسکونت دارند و یکی از محلهائی است که در آن در جلو نهرالکلب بندهائی برای تقسیم آب بر قسمت جنوبی دیه های اطراف بسته اند. (از ضمیمه ٔ معجم البلدان ص 283).
اشرفیهلغتنامه دهخدااشرفیه . [ اَ رَ فی ی َ ] (اِخ ) قریه ای است در اطراف دمشق در ناحیه ٔ وادی بردی که از شهر دمشق به شمال غربی آن مسافت دو ساعت و نیم راه است . و قریه ٔ مزبور بین هامه و بسیما واقع و دارای 54 خانوار است . (از ضمیمه ٔ معجم البلدان ص <span class="
اشرفیهلغتنامه دهخدااشرفیه . [ اَ رَ فی ی َ ] (اِخ ) نام یکی از طوایف ترکمان است که در اواسط قرن 7 هجری در نواحی سوریه نفوذ و قدرت فراوانی داشتند. (از قاموس الاعلام ).
اشرفیهلغتنامه دهخدااشرفیه . [ اَ رَ فی ی َ] (اِخ ) قریه ای است در ایالت دمشق از ناحیه ٔ وادی العجم بر مسافت دو ساعت راه از دمشق به جنوب آن و دارای صد خانوار است . (از ضمیمه ٔ معجم البلدان ص 282).