رقابت

reqābat

معنی

۱. تلاش برای پیشی گرفتن بر یکدیگر.
۲. [مجاز] با کسی هم‌رتبه شدن در انجام کاری: محصولات ما با تولیدات خارجی رقابت می‌کند.

مترادف

۱. همچشمی
۲. همچشمی کردن،
۳. انتظار، توقع، چشمداشت

برابر پارسی

چشم وهم چشم

جست‌وجوی دقیق

رقابت

لغت‌نامه دهخدا

رقابت . [ رَ / رِ ب َ ] (ع مص ) نگهبانی کردن . || انتظارکشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) انتظار و نگهبانی . (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). انتظار. چشم داشت . (فرهنگ فارسی معین ). || هم چشمی . (فرهنگ نظام ) (یادداشت مؤلف ) (لغات فرهنگست

رقابت

فرهنگ فارسی عمید

۱. تلاش برای پیشی گرفتن بر یکدیگر.۲. [مجاز] با کسی هم‌رتبه شدن در انجام کاری: محصولات ما با تولیدات خارجی رقابت می‌کند.

رقابت

competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تلاش افراد یک یا چند گونه برای تصرف منابع زیستی ناکافی مشترک

رقابت

دیکشنری فارسی به عربی

تنافس , مسابقة , منافسة

رقابت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

contest, competition, contention, emulation, rivalry, strife

جست‌وجوی هم‌آوا

رقابت امتیازی

points competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← رده‌بندی امتیازی

رقابت انتخابی

qualifying competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مسابقات چندجانبه‌ای که برای بازیکنانِ نه‌چندان مطرح فرصت شرکت در مسابقات تراز اول را فراهم می‌کند

رقابت بازدارنده

exploitation competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رقابت میان دو یا چند اندامگان بر سر منبعی محدود

رقابت برابر

scramble competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رقابت بر سر منبعی که به‌طور مساوی در دسترس رقابت‌کنندگان وجود دارد، اما برای رفع نیاز همة افراد کافی نیست و در شرایط بحرانی باعث از بین رفتن همة افراد می‌شود

رقابت بین‏گونه‏ای

interspecific competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رقابت موجود بین دو یا چند گونه

جست‌وجوی مشابه

رقابت‌پذیری

competitiveness

واژه‌های مصوب فرهنگستان

توانایی یک محصول یا بنگاه یا کشور برای موفقیت در رقابت با دیگران

رقابتی

دیکشنری فارسی به عربی

تنافسي

رقابتی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

competitive

بازی رقابتی

noncooperative game

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی بازی که در آن بازیگران مستقل تصمیم می‌گیرند و برای پیشبرد منافع، به‌صورت خودانگیخته اقدام به همکاری می‌کنند

پادکنشگر رقابتی

competitive antagonist

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پادکنشگری که در اتصال به گیرنده با هم‌کنشگر رقابت می‌کند و می‌تواند سبب کاهش یا حذف اثر هم‌کنشگر شود

جست‌وجوی متن

competes

دیکشنری انگلیسی به فارسی

رقابت می کند، رقابت کردن، مسابقه دادن، رقابت کردن با، هم چشمی کردن، رقابت کردن - مسابقه دادن

competing

دیکشنری انگلیسی به فارسی

رقابت، رقابت کردن، مسابقه دادن، رقابت کردن با، هم چشمی کردن، رقابت کردن - مسابقه دادن

competed

دیکشنری انگلیسی به فارسی

رقابت کرد، رقابت کردن، مسابقه دادن، رقابت کردن با، هم چشمی کردن، رقابت کردن - مسابقه دادن

rivalling

دیکشنری انگلیسی به فارسی

رقابت، رقابت کردن

vying

دیکشنری انگلیسی به فارسی

رقابت، رقابت کننده

جست‌وجوی هم‌آغاز

رقابت امتیازی

points competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← رده‌بندی امتیازی

رقابت انتخابی

qualifying competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مسابقات چندجانبه‌ای که برای بازیکنانِ نه‌چندان مطرح فرصت شرکت در مسابقات تراز اول را فراهم می‌کند

رقابت بازدارنده

exploitation competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رقابت میان دو یا چند اندامگان بر سر منبعی محدود

رقابت برابر

scramble competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رقابت بر سر منبعی که به‌طور مساوی در دسترس رقابت‌کنندگان وجود دارد، اما برای رفع نیاز همة افراد کافی نیست و در شرایط بحرانی باعث از بین رفتن همة افراد می‌شود

رقابت بین‏گونه‏ای

interspecific competition

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رقابت موجود بین دو یا چند گونه

جست‌وجوی هم‌قافیه

قابل رقابت

دیکشنری فارسی به عربی

تنافسي

با رقابت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

competitively

وابسته به رقابت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

rival

ترجمه مقاله