رقراقلغتنامه دهخدارقراق . [ رَ ] (اِخ ) نام شمشیر سعدبن عباده ٔ انصاری (رض ). (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رقراقلغتنامه دهخدارقراق . [ رَ ] (ع اِ) درخش سراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوراب . (مهذب الاسماء). || درخش هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).- رقراق الدمع ؛ اشکی که در چشم بدرخشد یعنی در آن حرکت کند ولی جاری نشود. (از اقرب الموارد).- رقراق
رقاراقلغتنامه دهخدارقاراق . [ رَ ] (اِ) صدای دست و پای ستوران . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ). آواز سم ستوران . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
زاویه ٔ رکراکیلغتنامه دهخدازاویه ٔ رکراکی . [ ی َ ی ِ رَ کی ی ] (اِخ ) منسوب به شیخ ابی عبداﷲ محمد رکراکی متوفی 794 هَ . ق . است وی از فقیهان مالکی مذهب بود و خود در آنجا اقامت داشت و هم در آنجا وفات یافت . (از خطط مقریزی ج 4 ص <span c
رقارقلغتنامه دهخدارقارق . [ رُ رِ ] (ع ص ، اِ) آب تنک در دریا یا در رود که بسیاری نباشد آن را. || شراب تنک . || شمشیر بسیارآب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
رقراقةلغتنامه دهخدارقراقة. [ رَق ق َ ] (ع ص ) زن درخشان روی .(منتهی الارب ) (آنندراج ): جاریة رقراقة؛ دختر جوان که گویی آب در رخسارش جاری است . (از اقرب الموارد).
رقرقانلغتنامه دهخدارقرقان . [ رُ رُ ] (ع ص ، اِ) رقرقان السراب ؛ آنچه رخشان و جنبان باشد از وی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- سراب رقرقان ؛ رقراق . (اقرب الموارد). رجوع به رقراق شود.
ملاعب ظلهلغتنامه دهخداملاعب ظله . [ م ُ ع ِ ب ُ ظِل ْ ل ِه ْ ] (ع اِ مرکب ) مرغی است که آن را خاطف ظله نیز گویند. (منتهی الارب ). نام مرغی درازبال و کوتاه گردن در بادیه ،که پشت آن سبز و شکم وی سپید است و آن را خاطف ظله نیز می گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی است که آن را رقراق نیز نام
ارقلغتنامه دهخداارق . [ اَ رَق ق ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رقیق . رقیق تر.تُنُک تر. اَدَق . شفاف تر. باریکتر. (غیاث اللغات ).- امثال : ارق ﱡ من الماء . ارق ﱡ من النسیم . ارق ﱡ من الهواء . <span class
درخشلغتنامه دهخدادرخش . [ دَ رَ / دُ رَ / دُ رُ ] (اِ) درفش . روشنی . روشنایی .تابش . فروغ و روشنی هر چیزی . (از برهان ). روشنی . (غیاث ). تابندگی . (آنندراج ). شعشعه . پرتو : چو برزد سنان آفتاب بل
رقراقةلغتنامه دهخدارقراقة. [ رَق ق َ ] (ع ص ) زن درخشان روی .(منتهی الارب ) (آنندراج ): جاریة رقراقة؛ دختر جوان که گویی آب در رخسارش جاری است . (از اقرب الموارد).
شرقراقلغتنامه دهخداشرقراق . [ ش َ رَ ] (ع اِ) شِرِقراق . نام مرغی . شقراق . (ناظم الاطباء). مرغی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شقراق . اخیل . (یادداشت مؤلف ). شِقِرّاق . (منتهی الارب ). رجوع به شقراق شود.
شرقراقلغتنامه دهخداشرقراق . [ ش ِ رِ ] (ع اِ) یا شَرَقراق . شقراق . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شقراق و شَرَقراق شود.