رقصلغتنامه دهخدارقص . [ رَ ] (ع مص ) یا رَقَص .پویه دویدن : و لا یکون الرقص الا للاعب ابل و لما سواه القفز و النقر. (منتهی الارب ). جنبیدن و برجستن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پویه دویدن . (آنندراج ).- رقص درختان ؛ کنایه از جنبیدن شاخ و برگ درختان به روز باد
رقصفرهنگ فارسی عمید۱. جنبیدن؛ پا کوفتن؛ حرکات موزون با آهنگ موسیقی.۲. پایکوبی.۳. (بن مضارعِ رقصیدن) = رقصیدن⟨ رقص شتری: رقصی که از روی رسم و قاعده نباشد؛ حرکات ناموزن.
چرکزلغتنامه دهخداچرکز. [ چ َ ک َ ] (اِخ ) ولایتی در شمال ایران ، که حمداﷲ مستوفی در کتاب خود آنرا «چرکس » هم نامیده و نوشته است : «مملکتی است باقلیم ششم و صحاری و علف زارهای بسیار و مکانش صحرانشین و معاش آن گروه از دواب و مواشی بود». (از نزهةالقلوب ص 11 و <sp
چرکسلغتنامه دهخداچرکس . [ چ َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه که در 23هزارگزی شمال سنقر و یکهزارگزی بغداد شاه واقع است دامنه و سردسیر است و 45 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، حبوبا
چرکسلغتنامه دهخداچرکس . [ چ َ ک َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف فارس . مؤلف فارسنامه نویسد: «اصل آنها از اهل چرکس روم است ، در زمان سلاطین صفویه بفارس آمده در دهات بلوک دز کرد منزل نموده معیشت آنها از زراعت است ». (فارسنامه ٔ ناصری ص 331).
رقصندهلغتنامه دهخدارقصنده .[ رَ ص َ دَ / دِ ] (نف جعلی ) رقص کننده . (یادداشت مؤلف ). رقص کنان . رقصان . رجوع به مترادفات کلمه شود.
رقصاندنلغتنامه دهخدارقصاندن . [ رَ دَ ] (مص جعلی ) رقصانیدن . بپای کوبی داشتن . مصدر منحوت از رقص عربی . ترقیص . به رقص آوردن . به رقص درآوردن . به رقص داشتن . او را به رقص در کردن . برجهانیدن . (از یادداشت مؤلف ).
رقصندهلغتنامه دهخدارقصنده .[ رَ ص َ دَ / دِ ] (نف جعلی ) رقص کننده . (یادداشت مؤلف ). رقص کنان . رقصان . رجوع به مترادفات کلمه شود.
رقصاندنلغتنامه دهخدارقصاندن . [ رَ دَ ] (مص جعلی ) رقصانیدن . بپای کوبی داشتن . مصدر منحوت از رقص عربی . ترقیص . به رقص آوردن . به رقص درآوردن . به رقص داشتن . او را به رقص در کردن . برجهانیدن . (از یادداشت مؤلف ).
رقصندگیلغتنامه دهخدارقصندگی . [ رَ ص َ دَ / دِ ] (حامص ) حاصل مصدر ازرقصنده . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رقصنده شود.
رقصانلغتنامه دهخدارقصان . [ رَ ق َ ] (ع مص ) پویه دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پای کوفتن . (المصادر زوزنی ). رقص . رجوع به رقص شود.
حبرقصلغتنامه دهخداحبرقص . [ ح َ ب َ ق َ ] (ع ص )شتر نر ریزه . || مرد کوتاه خردجثه ٔ ردی وبرپیچان ِ درهم شده گوشت . || (اِ) بچه ٔ حرقوص ، و آن جانوری است چون کیک جهنده . (منتهی الارب ).
سرقصلغتنامه دهخداسرقص . [ س َ ق ُ ] (اِخ ) شهری است از اندلس ، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و بازرگانان روم و مغرب با خواسته ٔ بسیار. (حدود العالم ). رجوع به سرقسطه شود.
مترقصلغتنامه دهخدامترقص . [ م ُ ت َ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) بلند شونده و برآینده و پست گردنده و فروشونده . (آنندراج ). بالا و پائین متحرک شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقص شود.
محرقصلغتنامه دهخدامحرقص . [ م ُ ح َ ق َ ] (ع ص ) بافت پر و نزدیک یکدیگر: نسج محرقص . (از منتهی الارب ).