رقیعلغتنامه دهخدارقیع. [ رَ ] (ع ص ، اِ) کسی که وصله می کند. (ناظم الاطباء). آنکه رقعه زند. آنکه پینه دوزد. (از فرهنگ فارسی معین ). || کسی که می نویسد. (از ناظم الاطباء). آنکه نویسد. رقعه نویس . (فرهنگ فارسی معین ). || گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد احمق و بی عقل . (ناظم
رقیعفرهنگ فارسی معین(رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که وصله کند، آن که پینه دوزد. 2 - آن که نویسد، رقعه نویس . 3 - احمق ، گول .
رقعلغتنامه دهخدارقع. [ رَ ] (ع اِ) شوی . گویند: لاحظی رقعک ؛ ای لارزقک اﷲ زوجاً. (ناظم الاطباء). شوی . (آنندراج ). شوی . یقال : لاحظی رقعک ؛ ای لارزقک اﷲ زوجاً...او تصحیف ، و تفسیر الرقع بالزوج ظن و تخمین و الصواب رفغک بالالف والغین . (منتهی الارب ). || آسمان . آسمان هفتم . (منتهی الارب ) (ا
ربیعةبن رقیعلغتنامه دهخداربیعةبن رقیع. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن مسلقةبن سلمةبن سحیم بن حلاةبن صلاةبن عُبدةبن عدی بن جندب بن عنبر تمیمی عنبری . ابن کلبی و ابن حبیب او را در شمار رسولانی آورده اند که از جانب بنی تمیم بخدمت حضرت رسول (ص ) آمدند.رجوع به الاصابة ج 1</spa
مرقعانلغتنامه دهخدامرقعان . [ م َ ق َ ] (ع ص ) مرد گول و احمق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رقیع.
قربقلغتنامه دهخداقربق . [ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نام بصره است در قول قحفان عنبری : ما شربت بعد طوی القربق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام جایی است . ابوعبید آن را به کاف و قاف هر دو روایت کند و گوید: آن بصره است . اصمعی سراید : یتبعن ورقاء کلون العوهق لاحقة الرج
احمقلغتنامه دهخدااحمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (منتهی الارب ) (صراح ). بی
گوللغتنامه دهخداگول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن .کانا. پَپِه . پَخمه . چُلمَن . خُل . چِل . آب دندان . (یادداشت مؤلف ). اَبِک . اَخرَق . اَخلَف . اَدعَب . اَرعَب . ا
ترقیعلغتنامه دهخداترقیع. [ ت َ ] (ع مص ) پاره در جامه دادن . (زوزنی ). درپی نهادن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و منه و یقال : رقع دنیاه بآخرته . (اقرب الموارد). پینه زدن جامه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || جاهای گری شتر را به قطران مالیدن
ترقیعفرهنگ فارسی عمید۱. وصله کردن؛ پینه کردن؛ پارگی جامه را با تکۀ پارچه دوختن.۲. پارهپاره به هم وصل کردن.۳. قرار دادن یا دوختن تکههای چهارگوشۀ رنگارنگ پهلوی یکدیگر.۴. مرقع ساختن.۵. خطهای گوناگون نگاشتن.
ربیعةبن رقیعلغتنامه دهخداربیعةبن رقیع. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن مسلقةبن سلمةبن سحیم بن حلاةبن صلاةبن عُبدةبن عدی بن جندب بن عنبر تمیمی عنبری . ابن کلبی و ابن حبیب او را در شمار رسولانی آورده اند که از جانب بنی تمیم بخدمت حضرت رسول (ص ) آمدند.رجوع به الاصابة ج 1</spa
ترقیعفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره دوختن ، پنبه کردن . 2 - قطعات چهارگوش رنگارنگ را کنار هم قرار دادن و دوختن .