رماللغتنامه دهخدارمال . [ رَم ْ ما ] (ع ص ، اِ) بوریاگر. (مهذب الاسماء). || فروشنده ٔ رَمْل . (المنجد). || رَمْل کش . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ).آنکه ادعای دانستن رَمْل کند. رمل بین . رمل انداز. فال بین . فالگو. دارنده ٔ علم رمل . (از اقرب الموارد).- امثال : <
رماللغتنامه دهخدارمال . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَمْل . ریگها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ج ِ رَمْلة. (دهار). رجوع به رَمْل شود : فرازگشت نشیب و نشیب گشت فرازرمال گشت رماد و رماد گشت رمال . قطران تبریزی .ایشان چو روز روشن و بدخواهشان
رماللغتنامه دهخدارمال . [ رُ ] (ع اِ) حصیر. (منتهی الارب ). حصیر تنگ بافته شده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بوریا. || برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزله ٔ رشته و پود است . (منتهی الارب ).
چرماللغتنامه دهخداچرمال . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قره پشلو، بخش حومه ٔ شهرستان زنجان که در 76هزارگزی شمال باختری زنجان و 18هزارگزی راه شوسه ٔ زنجان به تبریز واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 2
گرمائیللغتنامه دهخداگرمائیل . [ گ َ ] (اِخ ) گرمایل . ارمائیل . ارمایل . ازمائیل . رجوع به هریک از این مدخلها شود.
گرمایللغتنامه دهخداگرمایل . [ گ َ ی ِ ] (اِخ ) همان گرمائیل است که با کاف تازی نیز آورده اند : یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام گرمایل پیش بین . فردوسی .رجوع به ارمائیل و ارمایل و گرمائیل شود.
رمالهلغتنامه دهخدارماله . [ رُ ل َ ] (اِخ ) صورت دیگر رُمَیْله ، و آن موضعی است در راه بصره بسوی مکه . (از معجم البلدان ) : و عماره چون به رماله رسید شنید که مردم کوفه غیر از ابوموسی کسی را به امارت قبول ندارند. (حبیب السیر ص 176). رجوع
رمالیلغتنامه دهخدارمالی . [ رَم ْ ما ] (حامص ) شغل رَمّال . عمل و کار رمال . رجوع به رَمّال و رَمْل شود.
رمالهلغتنامه دهخدارماله . [ رُ ل َ ] (اِخ ) صورت دیگر رُمَیْله ، و آن موضعی است در راه بصره بسوی مکه . (از معجم البلدان ) : و عماره چون به رماله رسید شنید که مردم کوفه غیر از ابوموسی کسی را به امارت قبول ندارند. (حبیب السیر ص 176). رجوع
رمالیلغتنامه دهخدارمالی . [ رَم ْ ما ] (حامص ) شغل رَمّال . عمل و کار رمال . رجوع به رَمّال و رَمْل شود.
چرماللغتنامه دهخداچرمال . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قره پشلو، بخش حومه ٔ شهرستان زنجان که در 76هزارگزی شمال باختری زنجان و 18هزارگزی راه شوسه ٔ زنجان به تبریز واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 2
سنگرماللغتنامه دهخداسنگرمال . [ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار. دارای 245 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه ٔ کیله . محصول آنجا برنج ، مرکبات و جالیزکاری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
شیرماللغتنامه دهخداشیرمال . (ن مف مرکب ) شیرمالیده . مالیده با شیر. مخمر با شیر. با شیر سرشته . || (اِمرکب ) یک قسم نانی که با شیر پزند. (ناظم الاطباء). قسمی نان که با شیر خمیر کنند. نان ستبر و کوچک که بجای آب خمیر آنرا با شیر بسرشند. (یادداشت مؤلف ).
کورماللغتنامه دهخداکورمال . (ق مرکب ) در تداول عامه ، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی ، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کورمال رفتن ، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود.