رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ ] (اِخ ) عمرانی گوید که نام موضعی است در شعر زهیر، و رمل مسهل نام موضعی دیگر است در شعر ذیل از طفیل الغنوی :املت شهورالصیف بین اقامةدلولاً لها الوادی و رمل مسهل .(از معجم البلدان ).
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ ] (ع مص ) ریگ انداختن در طعام . (از منتهی الارب ). ریگ قرار دادن در طعام . (از اقرب الموارد). || آلودن به خون جامه را. (از منتهی الارب ). آغشتن جامه را به خون . (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ). || بافتن یا باریک بافتن بوریا را. (از منتهی الارب ). باریک کردن نسیج
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ م َ ] (ع اِ) باران اندک .(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). اندک از باران . (اقرب الموارد). باران خفیف . (از متن اللغة). || فزونی در چیزی . (منتهی الارب ). زیادتی در چیزی . (از اقرب الموارد). || خطهای پای گاو دشتی مخالف سایر رنگ او. (منتهی الارب ). خطوطی است در پاهای گ
رملدیکشنری عربی به فارسیماسه , شن , ريگ , شن کرانه دريا , شن پاشيدن , سنباده زدن , شن مال يا ريگمال کردن
رملفرهنگ فارسی عمید۱. ریگ؛ ریگ نرم؛ شن؛ ماسه.۲. علمی که بهعقیدۀ برخی از مردم بهوسیلۀ آن میتوان پیشگویی کرد و طالع کسی را به دست آورد.۳. وسیلهای که با آن فال میگیرند و پیشگویی میکنند.
رملاءلغتنامه دهخدارملاء.[ رَ ] (ع ص ) گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب ).میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || سنة رملاء؛سال بی باران . (منتهی الارب ). سال کم باران و اندک نفع.(از اقرب الموارد).
رملانلغتنامه دهخدارملان . [ رَ م َ ] (ع مص ) پوییدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). بشتافتن و پویه دویدن و جنبانیدن هر دو دوش را. (از منتهی الارب ). هروله کردن ، و منه : رملان طائف البیت بمکة. (از اقرب الموارد). هروله کردن یعنی سرعت کردن در راه رفتن و جنبانیدن دوشها را. (از متن اللغه ).
رملهلغتنامه دهخدارمله . [ رَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع در 67هزارگزی شمال غربی شادگان و 7هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو شادگان به هندیجان . ناحیه ای است دشت و گرمسیر و مالاریایی . آب آن ا
رملهلغتنامه دهخدارمله . [ رَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز در 12هزارگزی غرب اهواز و دوهزارگزی غرب راه آهن اهواز به خرمشهر. ناحیه ای است دشت و گرمسیر با 100 تن سکنه . محصول آن لبنیات و شغل اها
رملهلغتنامه دهخدارمله . [ رَل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله از بخش گناوه ٔشهرستان بوشهر واقع در 59هزارگزی جنوب شرقی گناوه در ساحل دریا. دارای 211 تن سکنه است و آب و هوائی گرمسیری و مرطوب و مالاریایی دارد. آب آن از چاه ت
رمل انداختنلغتنامه دهخدارمل انداختن . [ رَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رمل کشیدن . فال برآوردن از رمل . رجوع به رَمْل و رَمّال و رمل کشیدن شود.
رمل کشیدنلغتنامه دهخدارمل کشیدن . [ رَ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فال برآوردن از رمل . (آنندراج ). رمل انداختن . رجوع به رمل و رمال شود : رمل نوروزی تو غنچه کشیدقرعه اش بر شکفتگی غلطید.ظهوری (از آنندراج ).<br
رمل الهبیرلغتنامه دهخدارمل الهبیر. [ رَ لُل ْ هََ ] (اِخ ) نام مکانی است در مکه در بادیه . (حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص ): قرمطیان در بادیه به رمل الهبیر بر حاج افتادند. (مجمل التواریخ و القصص ص 372).
رمل کشلغتنامه دهخدارمل کش . [ رَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رَمّال .(ملخص اللغات حسن خطیب ). رجوع به رمال و رمل شود.
رملاءلغتنامه دهخدارملاء.[ رَ ] (ع ص ) گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب ).میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || سنة رملاء؛سال بی باران . (منتهی الارب ). سال کم باران و اندک نفع.(از اقرب الموارد).
درمللغتنامه دهخدادرمل . [ دُ م ُ ] (اِ) غله را گویند که هنوز خوب نرسیده باشد و آنرا بریان کنند و خورند. (برهان ). دلمل . و رجوع به دلمل شود.
دعیمیص الرمللغتنامه دهخدادعیمیص الرمل . [ دُ ع َ صُرْ رَ ] (اِخ ) نام بنده ای سیاه زیرک و کاردان و راهبر دانا. و در دلالت بر راهها بدو مثل زنند و گویند «هو أدل من دعیمیص الرمل ». (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حجرالرمللغتنامه دهخداحجرالرمل . [ ح َ ج َ رُرْرَ ] (ع اِ مرکب ) حجرالزیبق . حجر زنجفر مخلوق . زنجفر معدنی . زنجفر کانی . مینیون . رجوع به مینیون شود.
حرالرمللغتنامه دهخداحرالرمل . [ ح ُرْ رُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) میانه ٔ ریگ و برگزیده ٔ آن . (منتهی الارب ).