رمل الهبیرلغتنامه دهخدارمل الهبیر. [ رَ لُل ْ هََ ] (اِخ ) نام مکانی است در مکه در بادیه . (حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص ): قرمطیان در بادیه به رمل الهبیر بر حاج افتادند. (مجمل التواریخ و القصص ص 372).
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ ] (اِخ ) عمرانی گوید که نام موضعی است در شعر زهیر، و رمل مسهل نام موضعی دیگر است در شعر ذیل از طفیل الغنوی :املت شهورالصیف بین اقامةدلولاً لها الوادی و رمل مسهل .(از معجم البلدان ).
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ ] (ع مص ) ریگ انداختن در طعام . (از منتهی الارب ). ریگ قرار دادن در طعام . (از اقرب الموارد). || آلودن به خون جامه را. (از منتهی الارب ). آغشتن جامه را به خون . (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ). || بافتن یا باریک بافتن بوریا را. (از منتهی الارب ). باریک کردن نسیج
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ م َ ] (ع اِ) باران اندک .(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). اندک از باران . (اقرب الموارد). باران خفیف . (از متن اللغة). || فزونی در چیزی . (منتهی الارب ). زیادتی در چیزی . (از اقرب الموارد). || خطهای پای گاو دشتی مخالف سایر رنگ او. (منتهی الارب ). خطوطی است در پاهای گ
رملدیکشنری عربی به فارسیماسه , شن , ريگ , شن کرانه دريا , شن پاشيدن , سنباده زدن , شن مال يا ريگمال کردن
رملفرهنگ فارسی عمید۱. ریگ؛ ریگ نرم؛ شن؛ ماسه.۲. علمی که بهعقیدۀ برخی از مردم بهوسیلۀ آن میتوان پیشگویی کرد و طالع کسی را به دست آورد.۳. وسیلهای که با آن فال میگیرند و پیشگویی میکنند.
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ ] (اِخ ) عمرانی گوید که نام موضعی است در شعر زهیر، و رمل مسهل نام موضعی دیگر است در شعر ذیل از طفیل الغنوی :املت شهورالصیف بین اقامةدلولاً لها الوادی و رمل مسهل .(از معجم البلدان ).
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ ] (ع مص ) ریگ انداختن در طعام . (از منتهی الارب ). ریگ قرار دادن در طعام . (از اقرب الموارد). || آلودن به خون جامه را. (از منتهی الارب ). آغشتن جامه را به خون . (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ). || بافتن یا باریک بافتن بوریا را. (از منتهی الارب ). باریک کردن نسیج
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ م َ ] (ع اِ) باران اندک .(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). اندک از باران . (اقرب الموارد). باران خفیف . (از متن اللغة). || فزونی در چیزی . (منتهی الارب ). زیادتی در چیزی . (از اقرب الموارد). || خطهای پای گاو دشتی مخالف سایر رنگ او. (منتهی الارب ). خطوطی است در پاهای گ
رملدیکشنری عربی به فارسیماسه , شن , ريگ , شن کرانه دريا , شن پاشيدن , سنباده زدن , شن مال يا ريگمال کردن
رملفرهنگ فارسی عمید۱. ریگ؛ ریگ نرم؛ شن؛ ماسه.۲. علمی که بهعقیدۀ برخی از مردم بهوسیلۀ آن میتوان پیشگویی کرد و طالع کسی را به دست آورد.۳. وسیلهای که با آن فال میگیرند و پیشگویی میکنند.
درمللغتنامه دهخدادرمل . [ دُ م ُ ] (اِ) غله را گویند که هنوز خوب نرسیده باشد و آنرا بریان کنند و خورند. (برهان ). دلمل . و رجوع به دلمل شود.
دعیمیص الرمللغتنامه دهخدادعیمیص الرمل . [ دُ ع َ صُرْ رَ ] (اِخ ) نام بنده ای سیاه زیرک و کاردان و راهبر دانا. و در دلالت بر راهها بدو مثل زنند و گویند «هو أدل من دعیمیص الرمل ». (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حجرالرمللغتنامه دهخداحجرالرمل . [ ح َ ج َ رُرْرَ ] (ع اِ مرکب ) حجرالزیبق . حجر زنجفر مخلوق . زنجفر معدنی . زنجفر کانی . مینیون . رجوع به مینیون شود.
حرالرمللغتنامه دهخداحرالرمل . [ ح ُرْ رُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) میانه ٔ ریگ و برگزیده ٔ آن . (منتهی الارب ).