رمیدنلغتنامه دهخدارمیدن . [ رَ دَ ] (مص ) نفرت گرفتن . (آنندراج ). احتراز نمودن بواسطه ٔ نفرت و کراهت . (ناظم الاطباء). شمیدن . (برهان ). انحیاش . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). استنفار. (از منتهی الارب ). نفار. نفور. (تاج المصادر بیهقی ) : رمیدنداز آن پهلو نا
رمیدنفرهنگ فارسی عمیدرم کردن؛ ترسیدن و گریختن: ◻︎ نتابد سگ صید روی از پلنگ / ز روبه رمد شیر نادیدهجنگ (سعدی۱: ۷۵).
گرمیدنلغتنامه دهخداگرمیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) گرم شدن . (آنندراج ). تابدار گشتن . || افزون شدن گرما. (ناظم الاطباء).
دررمیدنلغتنامه دهخدادررمیدن . [ دَرْ، رَ دَ ] (مص مرکب ) رمیدن . رم کردن . متشرد شدن . گریختن : تدبیر فرو گرفتن ترکمانان به ری راست نیامد و دررمیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). غوریان دررمیدند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی ص <span class="hl
درمیدنلغتنامه دهخدادرمیدن . [ دَ دَ ](مص ) عوعو کردن سگ . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || دمیدن . (آنندراج ). وزیدن . (ناظم الاطباء).
شرمیدنلغتنامه دهخداشرمیدن . [ ش َ دَ ] (مص جعلی ) خجل شدن و خجالت کشیدن . (ناظم الاطباء). شرمنده گردیدن . (آنندراج ). || حیا داشتن . (ناظم الاطباء).
فروآرمیدنلغتنامه دهخدافروآرمیدن . [ ف ُ رَ دَ ] (مص مرکب ) فروآرامیدن . آرام گرفتن . ساکت شدن : برادر چو آوازخواهر شنیدز گفتار و پاسخ فروآرمید. فردوسی .چو دانشگر این قولها بشنودپس آنگه زمانی فروآرمد.طیان .<
فرودآرمیدنلغتنامه دهخدافرودآرمیدن . [ ف ُ رو رَ دَ ] (مص مرکب ) فروآرامیدن . فرودآرامیدن . آرام گرفتن . || ماندن و استراحت کردن : به یک روز ره بر فرودآرمیدببد تا جهان پهلوان دررسید.اسدی .