رمیملغتنامه دهخدارمیم . [ رَ ] (ع مص ) پوسیده شدن استخوان . رِمّة. رَم ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص )استخوان ریزیده . ج ، رِمام . (مهذب الاسماء). استخوان پوسیده . (دهار) (منتهی الارب ). پوسیده از استخوانها. (از اقرب الموارد) : قال من یحیی العظام و هی رمیم
رمملغتنامه دهخدارمم . [ رِ م َ ] (ع اِ) ج ِ رِمّة. (اقرب الموارد). حبل رمم ؛ رسن کهنه و پوسیده . (منتهی الارب ). رجوع به رمة شود.
رمیمةلغتنامه دهخدارمیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ) تأنیث رَمیم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رمیم شود.
رماملغتنامه دهخدارمام . [ رُ ] (ع ص ، اِ) پوسیده . (المنجد). || استخوان پوسیده . (اقرب الموارد) (المنجد). رمیم .
رماملغتنامه دهخدارمام . [ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَمیم . (دهار). || ج ِ رِمّة. (از اقرب الموارد). || حبل رمام ؛ رسن پوسیده . (منتهی الارب ) (المنجد). رسن کهنه و پوسیده . (آنندراج ). || ج ِ رِمّة. استخوانهای پوسیده . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || مورچه ٔ پردار و کرمک چوبخوار. (از منتهی الارب )
فرسودهفرهنگ مترادف و متضاد۱. اسقاط، فکسنی ۲. پوسیده، رمیم ۳. خسته، کسل، وامانده ۴. ضعیف، فرتوت، ناتوان ۵. خلق، ژنده، کهنه، مستعمل، مندرس
عظمفرهنگ فارسی عمیداستخوان.⟨ عظم رمیم: (زیستشناسی) [قدیمی] استخوان پوسیده.⟨ عظم قحف: (زیستشناسی) [قدیمی] آهیانه.⟨ عظم قص: (زیستشناسی) [قدیمی] استخوان سینه؛ جناغ سینه.⟨ عظم غربالی: (زیستشناسی) استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد.
رمیمةلغتنامه دهخدارمیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ) تأنیث رَمیم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رمیم شود.
ترمیملغتنامه دهخداترمیم . [ ت َ ] (ع مص ) اصلاح کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). اصلاح کردن بنا را. (از المنجد). مرمت کردن چیزی را. (آنندراج ): رمم الحائط ترمیماً؛ اصلاح کرد آن دیوار را. (ناظم الاطباء).
بَرمیمگویش بختیاریبره موم (صحیح آن بهره موم است. نوعی موم به رنگ یشمى که زنبوران بهره تولیدکنند و با آن درزها و شکاف کندوى جدیدرا مىپوشانند و راه ورود و خروج را بهاندازه دلخواه کوچک مىکنند. این موم بسیار معطر است و نور از آن عبور نمىکند).