رنجوردارلغتنامه دهخدارنجوردار. [ رَ ] (نف مرکب ) بیماردار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خادم بیمار. (ناظم الاطباء). پرستار مریض : مگو تندرست است رنجوردارکه می پیچد از غصه رنجوروار.(بوستان ).
رنجوردارفرهنگ فارسی عمیدکسی که بیمار در خانه دارد؛ بیماردار: ◻︎ مگو تندرست است رنجوردار / که میپیچد از غصه رنجوروار (سعدی۱: ۵۹).
رنجورلغتنامه دهخدارنجور. [ رَ ] (ص مرکب ) بیمار. (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). دردمند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ص 5 ب ). خداوندرنج . (ناظم الاطباء). مریض . ناخوش . مبتلای رنج . صاحب غیاث اللغات آرد: در اصل رنج وَر بود بجهت تخفیف ماقبل واو را ضمه داده واو را
تندرستلغتنامه دهخداتندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده . (آنندراج ) (بهار عجم ). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی . (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست . گیلکی و نطنزی تندرست ، فریزندی و یرنی تندرس ، سنگسری تندراست ، سرخه ای تندرست ، لاس