رنودلغتنامه دهخدارنود. [ رَن ْ وَ ] (اِ) غیبت است که درمقابل حضور باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
رنودلغتنامه دهخدارنود. [ رُ ] (اِ) صاحب غیاث اللغات آرد: جمع رِنْد است بتصرف فارسیان عربی دان ، چه این مردم الفاظ فارسی را هم گاهی بطور عربی جمع آرند - انتهی . ج ِ برساخته ٔ رند. ج ِ رِنْد است بر خلاف قیاس و مطابق جمعهای مکسر عربی . رجوع به رِنْد شود : به خراسان فتنه ه
بارانشوییrainout/ rain-outواژههای مصوب فرهنگستانزدوده شدن مواد زاید از هوا در پی بارش باران یا برف
چرند و پرندلغتنامه دهخداچرند و پرند. [ چ َ رَ دُ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چرند. پرت و پلا. چرت و پرت . حرف مفت . هذیان . گفتار بیهده . سخن بیهوده و مهمل . رجوع به چرند شود.
شباروزیلغتنامه دهخداشباروزی . [ ش َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) شبانه روزی . شبانروزی . بمجاز، همیشه . دائماً. پیوسته : رنود و اوباش بسیار بر خود جمعکرد بقصد خلیفه و شباروزی ملازم می بودند. (رشیدی ).
ساقاطلغتنامه دهخداساقاط. (اِ) کارد تیز : رنود کارد و ساقاط کشیدند و خون خلقی از منتمیان درگاه بهرکوی و ساباط بر زمین ریختند. (نفثة المصدور زیدری ص 44).
زناطرةلغتنامه دهخدازناطرة. [ زِ طِ رَ ](ع اِ) رفقای شماتت کننده و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء): در آن میانه حادثه زناطره ٔ جمریان و رنود و اوباش دست تطاول و استیلا دراز کردند. (رشیدی ).
گازت د فرانسلغتنامه دهخداگازت د فرانس . [ زِ دُ ] (اِخ ) لا گازت . روزنامه ای فرانسوی که بوسیله ٔ تئوفراست رنُوُد در سال 1631 م . به کمک و حمایت ریشلیو در فرانسه منتشر شده و آن طرفدار اصول روایالیسم بود.
الوطلغتنامه دهخداالوط. [ اَ ] (از ع ، ص ، اِ) رندان و اوباش . بعضی گویند ظاهراً جمعلوطی است نظیر رنود و صدور که جمع رند و صدر است ، وصاحب بهار عجم گوید: در این سخن تأمل است ، چه در رنود و صدور حرف راء و صاد هر دو فاء کلمه و اصلی اند ولی همزه ٔ الوط اصلی نیست ، مگر اینکه گوییم در لفظ تحریف رو
فرنودلغتنامه دهخدافرنود. [ ف َ ] (اِ) برهان و دلیل . (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.- فرنودسار . رجوع به فرنودسار شود.
نیرنودلغتنامه دهخدانیرنود. (اِ) فکر و اندیشه . (انجمن آرا) (آنندراج ). فکر و نظر است که اندیشه و نگریستن باشد یعنی یافتن چیزها به فکر و خیال . (برهان قاطع). از مجعولات دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 272 شود.