راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
رهنگاشت 1road mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
ره گویلغتنامه دهخداره گوی . [ رَه ْ ] (نف مرکب ) رَه گُوی . ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای . (از انجمن آرا) (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی برون ماه صیام و درون ماه صیام .سوزنی (از جهانگ
نمایندهلغتنامه دهخدانماینده . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه می نماید و هویدا می کند. (ناظم الاطباء). نشان دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). ظاهرکننده . نمایان کننده . عرضه کننده . نمایش
گولغتنامه دهخداگو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستا
رهلغتنامه دهخداره . [ رَه ْ ] (علامت اختصاری ) رمز است رحمه اﷲ را. مانند «رح ». مختصر رحمه اﷲ تعالی . مخفف رحمةاﷲ علیه ، یا رحمه اﷲ. رمز است از رضی اﷲ عنه (در کتب اهل سنت ) و رحمةاﷲ علیه (در کتب شیعی ). (یادداشت مؤلف ).
رهلغتنامه دهخداره . [ رَه ه ] (ع ص ) طست ره ؛ طشت فراخ نزدیک تک . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
رهلغتنامه دهخداره . [ رُه ْ ] (اِ) روه و پارسایی و تقدس و پاکی و طهارت . (ناظم الاطباء). نیکی . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ). || سیرت زهاد و پارسایان .(ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). سیرت زهاد و عباد و پارسایان باشد. و رهبان مرکب از این است و آن را روهبان هم می گویند. (برهان ). رجوع به
رهلغتنامه دهخداره . [رَه ْ ] (اِ) مخفف راه . (یادداشت مؤلف ). ره که مخفف راه است با مصادر: نمودن که نعت آن رهنماست و رفتن با نعت رهرو، بردن با نعت رهبر، زدن با نعت رهزن ، سپردن با نعت رهسپار، نوردیدن با نعت ره نورد، آوردن بانعت ره آورد، داشتن با نعت رهدار است صرف و ترکیب شود. و از نمودن ره
رهفرهنگ فارسی عمید۱. طریق.۲. کرت؛ مرتبه؛ دفعه.۳. قاعده؛ رسم؛ روش.۴. (موسیقی) آهنگ و نغمه.⟨ ره بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی؛ راه بردن؛ راه جستن.
دامبرهلغتنامه دهخدادامبره . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات واقع در 2000گزی جنوب باختری خمین . هوایی معتدل و 100 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و چغندرقند و انگور و پنبه است و شغل مردم آن زراع
دامیرهلغتنامه دهخدادامیره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات . واقع در دوهزارگزی جنوب باختری خمین . دارای هوای معتدل و 100 تن سکنه . آب آن از قنات است . محصول آن غلات و چغندرقند و انگور و پنبه و شغل مردم آن زراعت و راه آن مالروست .
دایرهلغتنامه دهخدادایره . [ ی ِ رَ ] (ع ص ) دایرة. مؤنث دایر. دائرة. دورزننده . گردنده . || (اِ) دائرة. در اصطلاح هندسه شکلی باشد مسطح و مدور و خطی گرد وی درگرفته ، و در اندرون نقطه ای بمرکز، نقطه ای چنانکه خطهای مستقیم که از نقطه به محیط کشی همچند یکدیگر باشد و آن نقطه را مرکز دایره خوانند و
دب برهلغتنامه دهخدادب بره . [ ] (اِخ ) در هند قدیم نام سیصدوشصت سالست از سالهای مردمان که معادل سالی بود برای فرشتگان . (ص 182 ماللهند بیرونی ).