رهانلغتنامه دهخدارهان . [ رِ ] (ع اِ) ایام الرهان ؛ روز اسب دوانی یعنی روزی که در تاختن اسبها باهم گرو می بندند. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خیل الرهان ؛ اسبی که در مسابقه ٔ اسب دوانی بر سبقت گرفتن آن بر سر پول و غیره گرو می بندند وصاحب اسب سبقت گیرنده برنده می شود. و در مثل است : «هما ک
رهانلغتنامه دهخدارهان . [ رِ ] (ع مص ) گرو بستن به تاختن اسب . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). مصدر به معنی مراهنة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با کسی گرو بستن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). شرط بستن . (فرهنگ فارسی معین ). نذربندی و شرط : نوبت زنگی است رومی شد نهان
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
پیرهانلغتنامه دهخداپیرهان . (اِ) پیرهن . پیراهان . پیراهن . رجوع به پیرهن و پیراهن شود : دریغ غربچگانی که چون غلام شدند (؟)مزین از کله و پیرهان و دستارم .سوزنی .
رعانلغتنامه دهخدارعان . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَعن به معنی بینی ساره ٔ کوه . (آنندراج ). ج ِ رعن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دماغه ٔ کوه بلند. (از معجم البلدان ).
رعیانلغتنامه دهخدارعیان . [ رُع ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ راعی ، به معنی ولی و امیر و چراننده و نگهدارنده . (آنندراج ). رجوع به راعی شود.
رهائنلغتنامه دهخدارهائن . [ رَ ءِ ] (ع اِ) رهاین . ج ِ رهینه . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ رهینه به معنی گروی . (آنندراج ). رجوع به رهینه شود.
رهانندهلغتنامه دهخدارهاننده . [ رَ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) نجات دهنده . خلاص کننده . (فرهنگ فارسی معین ). ناجی . مخلص . مجیر. منجی . (یادداشت مؤلف ). آزادی بخشنده . آزادکننده : رهاننده ٔ ماست از اژدهانه کشتن بودرنج او را بها.
رهاندنلغتنامه دهخدارهاندن . [ رَ دَ ] (مص ) رهانیدن . آزاد کردن . نجات دادن .خلاص نمودن . آزادی دادن . (ناظم الاطباء). آزاد کردن از بند. (آنندراج ). جدا کردن . نجات دادن : وین فره [ پیر ] زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد ازو ایزد جبار مرا. رودک
رهاندهلغتنامه دهخدارهانده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) رهانیده . نجات داده شده . خلاص کرده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رهانیده و رهاندن شود.
رهانیدنلغتنامه دهخدارهانیدن . [رَ دَ ] (مص ) رهاندن . متعدی از رهیدن و رستن . تخلیص . نجات دادن . خلاص . رهاندن . (یادداشت مؤلف ). خلاص کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). افلاط. (منتهی الارب ). استنقاذ. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). انقاذ.(دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). تخلیص .
رهانندهلغتنامه دهخدارهاننده . [ رَ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) نجات دهنده . خلاص کننده . (فرهنگ فارسی معین ). ناجی . مخلص . مجیر. منجی . (یادداشت مؤلف ). آزادی بخشنده . آزادکننده : رهاننده ٔ ماست از اژدهانه کشتن بودرنج او را بها.
رهاندنلغتنامه دهخدارهاندن . [ رَ دَ ] (مص ) رهانیدن . آزاد کردن . نجات دادن .خلاص نمودن . آزادی دادن . (ناظم الاطباء). آزاد کردن از بند. (آنندراج ). جدا کردن . نجات دادن : وین فره [ پیر ] زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد ازو ایزد جبار مرا. رودک
رهاندهلغتنامه دهخدارهانده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) رهانیده . نجات داده شده . خلاص کرده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رهانیده و رهاندن شود.
رهانیدنلغتنامه دهخدارهانیدن . [رَ دَ ] (مص ) رهاندن . متعدی از رهیدن و رستن . تخلیص . نجات دادن . خلاص . رهاندن . (یادداشت مؤلف ). خلاص کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). افلاط. (منتهی الارب ). استنقاذ. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). انقاذ.(دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). تخلیص .
حسین برهانلغتنامه دهخداحسین برهان . [ ح ُ س َ ن ِ ب ُ ] (اِخ ) (محمد...) ابن خلف تبریزی ، متخلص به برهان که برهان قاطع را در 1082 هَ . ق . نگاشت . رجوع به برهان تبریزی شود.
پیرهانلغتنامه دهخداپیرهان . (اِ) پیرهن . پیراهان . پیراهن . رجوع به پیرهن و پیراهن شود : دریغ غربچگانی که چون غلام شدند (؟)مزین از کله و پیرهان و دستارم .سوزنی .
خویشتن رهانلغتنامه دهخداخویشتن رهان . [ خوی / خی ت َ رَ ] (نف مرکب ) خود برکنار دارنده از مناهی . عفاف ورز. باورع : مجنون که مبصر جهان بودشهوت کش و خویشتن رهان بود.نظامی .
خرهانلغتنامه دهخداخرهان . [ ] (اِخ ) ابن ارسلان ، کسری خرهان بن ارسلان پادشاه زاده بود. (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 109).
شرهانلغتنامه دهخداشرهان . [ ش َ ](ع ص ) آزمند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شَرِه . آزمند و حریص . (ناظم الاطباء). رجوع به شره شود.