رهاییلغتنامه دهخدارهایی . [ رَ ] (اِ) (اصطلاح موسیقی ) لهجه ای در رهاوی است که نام مقامی از موسیقی است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رهاوی شود.
رهاییلغتنامه دهخدارهایی . [ رَ ] (اِخ ) (ملا...) از ماوراءالنهر است . در صورت قلندری به هرات آمد و از آنجا به کعبه رفت . این مطلع از اوست :غنچه را در سخن آورده دهن می گویدمی فشاند گهر از لعل و سخن می گوید. (از مجالس النفائس ص 159)
رهاییلغتنامه دهخدارهایی . [ رَ ] (اِخ ) مولانا سعدالدین رهایی از گویندگان قرن دهم هجری ایران بود و بسال 980 هَ . ق . درگذشت . بیت زیر او راست :نیست در عشق تو چون من دردپرورد دگراین که دردم را نمی دانی بود درد دگر. (از قاموس الاعلا
رهاییلغتنامه دهخدارهایی . [ رَ ] (حامص ) رهائی .آزادی . خلاص . نجات . (ناظم الاطباء). مقابل گرفتاری ، وبا لفظ دادن مستعمل است . (از آنندراج ) : مرا گر ز ایدر رهایی بودترا در جهان پادشایی بود. فردوسی .سرپر ز شرم و تباهی مراست اگر
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
رهنگاشت 1road mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
راه کمتردد،راه کمشدآمدlightly trafficked roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که حجم تردد متوسط روزانة آن در سال کمتر از 15000 وسیلة نقلیه باشد
رهایی جستنلغتنامه دهخدارهایی جستن . [ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استخلاص . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). رهایی خواستن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رهایی خواستن شود.
رهایی بخشلغتنامه دهخدارهایی بخش . [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) آزادکننده و معاف کننده . (ناظم الاطباء). آزادکننده و رهایی دهنده . (آنندراج ). خلاص بخش .
رهایی آمدنلغتنامه دهخدارهایی آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) آزادی رسیدن . خلاص و نجات پیدا شدن : بند تو است این جسد چرا خوری اندُه گرت بیاید ز بند تنگ رهایی . ناصرخسرو.زین بند گران که این تن تست چون هیچ نیایدت رهایی .<p class="a
رهایی جالغتنامه دهخدارهایی جا. [ رَ ] (اِ مرکب ) رهایی جای . پناه . ملجاء. ملاذ. محل نجات . رستگاری . (ناظم الاطباء). منجاة. (اقرب الموارد). عُصر. عُصرة. (منتهی الارب ).
رهایی خواستنلغتنامه دهخدارهایی خواستن . [ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) خلاص خواستن . آزادی خواستن . استخلاص . طلب رهایی . (از یادداشت مؤلف ) : همه مرغان خلاص از بند خواهندمن از قیدت نمی خواهم رهایی .سعدی .<br
رهایی جستنلغتنامه دهخدارهایی جستن . [ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استخلاص . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). رهایی خواستن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رهایی خواستن شود.
رهایی بخشلغتنامه دهخدارهایی بخش . [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) آزادکننده و معاف کننده . (ناظم الاطباء). آزادکننده و رهایی دهنده . (آنندراج ). خلاص بخش .
رهایی آمدنلغتنامه دهخدارهایی آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) آزادی رسیدن . خلاص و نجات پیدا شدن : بند تو است این جسد چرا خوری اندُه گرت بیاید ز بند تنگ رهایی . ناصرخسرو.زین بند گران که این تن تست چون هیچ نیایدت رهایی .<p class="a
رهایی جالغتنامه دهخدارهایی جا. [ رَ ] (اِ مرکب ) رهایی جای . پناه . ملجاء. ملاذ. محل نجات . رستگاری . (ناظم الاطباء). منجاة. (اقرب الموارد). عُصر. عُصرة. (منتهی الارب ).
رهایی خواستنلغتنامه دهخدارهایی خواستن . [ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) خلاص خواستن . آزادی خواستن . استخلاص . طلب رهایی . (از یادداشت مؤلف ) : همه مرغان خلاص از بند خواهندمن از قیدت نمی خواهم رهایی .سعدی .<br
توپرهاییdrop ball, dropped ballواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای ادامه دادن بازی پس از ایجاد وقفه که در آن داور توپ را میان دو نفر از بازیکنان دو تیم رها میکند و تنها پس از برخورد توپ با زمین میتوان به آن ضربه زد یا آن را تصاحب کرد